🥀فصل دوم پارت 35🥀
🥀فصل دوم پارت 35🥀
جیهون : چیشده مادر ات چش شده
مادر جیهون از شدته گریه کردن نمیتونست حرف بزنه
م/ج : نمیدونم زود باش ببرش بیمارستان
جیهون ات رو براید استایل بغل کرد و رفت سمته ماشین
جیمین وقتی وارده خونه میشه میبینه که هیچ کس نیست گوشی رو برداشت و به مادرش زنگ زد بعد از حرف زدن باهاش زود رفت همون بیمارستان که ات رو برده بودن
《《《《《《《《《
جیمین :مادر چیشده ات خوبه چه اتفاقی اوفتاده
مادرش گریه میکرد و هیچی نگفت رویه صندلی نشست جیهون و هانا هم اونجا بودن جیمین رویه جیهون کرد
جیهون : داداش ما هم چیزینمیدونیم انگار از پله ها اوفتاده بود فرقه خون بود
هانا به گریه اوفتاد
هانا : میدونم دیدمش هق نمیتونستم خودم رو کنترل کنم هق
جیمین رویه صندلی نشست دستاشو برو لایه موهاش
دکتر اومد و همه سمتنش جم شدن
جیمین: خانم دکتر حاله همسرم و بچم چطوره
دکتر : خیلی ببخشید ما هرکاری از دستمون بر میامد انجام دادیم همسرتون عمرشو داد به شما
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : تو چی داری میگی
دکتر: خیلی ببخشید
جیمین عصبانیتش بیشتر شد و با صدایه بلند خندید روبه جیهون کرد و گفت
جیمین: ببین این ع*وضی ها چی میگن
جیهون سمته برادرش رفت و گفت
جیهون : داداش آروم باش
اما جیمین انگار دیونه شده بود همش میخندید دکتره رو هول داد و رفت توی اوتاق و به جسم بی جون همسرش مواجه شد خودش محو شد و خیلی آروم رفت سمته همسرش دستشو گرفت و کنارش رویه تخت نشست
جیمین: شیرینیه من تو چت شده آخه چرا انقدر بدن سرد شده شیرینیه زندگیم سردش نیست
پرستاران در حاله جم کردن دستگا از ات بودن جیمین با عجله رفت سمته پرستار و هول داد
جیمین : گمشید برین بیرون ع*وضی ها تا نکشتمتون
پرستار ها ترسیدن و یکی از پرستار گفت
ببخشید آقا باید دستگاه رو ازشون جم کنیم چون اوتاق دیگی ندارم ما مریض داریم آقا
جیمین با داد و عصبانیت گفت
جیمین: گفتم گم شید زنه من نمرده زود رفت سمته تخت و دسته ات رو گرفت پیشونیش رو بوس کرد
جیمین : پاشو بریم خونه خودمون ما میخواستیم اوتاق بچه مون رو انتخاب کنیم تورو خدا چشماتو باز کن چند تا از پرستار اومدن و صورته ات رو با ملاف سفید پوشوندن جیمین اجازه همچن کاری نمیداد و جیهون اومد جیمین رو گرفت و ات رو از اوتاق خارج کرد و بردش سمته سرد خونه در حالی که جیمین با داد و گریه میگفت
جیمین: اون نمرده صورتشو نپوشونید
ادامه دارد ....
جیهون : چیشده مادر ات چش شده
مادر جیهون از شدته گریه کردن نمیتونست حرف بزنه
م/ج : نمیدونم زود باش ببرش بیمارستان
جیهون ات رو براید استایل بغل کرد و رفت سمته ماشین
جیمین وقتی وارده خونه میشه میبینه که هیچ کس نیست گوشی رو برداشت و به مادرش زنگ زد بعد از حرف زدن باهاش زود رفت همون بیمارستان که ات رو برده بودن
《《《《《《《《《
جیمین :مادر چیشده ات خوبه چه اتفاقی اوفتاده
مادرش گریه میکرد و هیچی نگفت رویه صندلی نشست جیهون و هانا هم اونجا بودن جیمین رویه جیهون کرد
جیهون : داداش ما هم چیزینمیدونیم انگار از پله ها اوفتاده بود فرقه خون بود
هانا به گریه اوفتاد
هانا : میدونم دیدمش هق نمیتونستم خودم رو کنترل کنم هق
جیمین رویه صندلی نشست دستاشو برو لایه موهاش
دکتر اومد و همه سمتنش جم شدن
جیمین: خانم دکتر حاله همسرم و بچم چطوره
دکتر : خیلی ببخشید ما هرکاری از دستمون بر میامد انجام دادیم همسرتون عمرشو داد به شما
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : تو چی داری میگی
دکتر: خیلی ببخشید
جیمین عصبانیتش بیشتر شد و با صدایه بلند خندید روبه جیهون کرد و گفت
جیمین: ببین این ع*وضی ها چی میگن
جیهون سمته برادرش رفت و گفت
جیهون : داداش آروم باش
اما جیمین انگار دیونه شده بود همش میخندید دکتره رو هول داد و رفت توی اوتاق و به جسم بی جون همسرش مواجه شد خودش محو شد و خیلی آروم رفت سمته همسرش دستشو گرفت و کنارش رویه تخت نشست
جیمین: شیرینیه من تو چت شده آخه چرا انقدر بدن سرد شده شیرینیه زندگیم سردش نیست
پرستاران در حاله جم کردن دستگا از ات بودن جیمین با عجله رفت سمته پرستار و هول داد
جیمین : گمشید برین بیرون ع*وضی ها تا نکشتمتون
پرستار ها ترسیدن و یکی از پرستار گفت
ببخشید آقا باید دستگاه رو ازشون جم کنیم چون اوتاق دیگی ندارم ما مریض داریم آقا
جیمین با داد و عصبانیت گفت
جیمین: گفتم گم شید زنه من نمرده زود رفت سمته تخت و دسته ات رو گرفت پیشونیش رو بوس کرد
جیمین : پاشو بریم خونه خودمون ما میخواستیم اوتاق بچه مون رو انتخاب کنیم تورو خدا چشماتو باز کن چند تا از پرستار اومدن و صورته ات رو با ملاف سفید پوشوندن جیمین اجازه همچن کاری نمیداد و جیهون اومد جیمین رو گرفت و ات رو از اوتاق خارج کرد و بردش سمته سرد خونه در حالی که جیمین با داد و گریه میگفت
جیمین: اون نمرده صورتشو نپوشونید
ادامه دارد ....
۶.۴k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.