پارت 18 فصل 2
پارت 18 فصل 2
نامجون ویو
منو اذیت میکنی آره
نامجون : هی ا/ت مکس داره زنگ میزنه
یهو عین این جن زده ها نشست
ا/ت : کو کجاس گوشیمو بده زودباش
مردم از خنده انقدر خندیدم که افتاده بودم رو زمین
با تعجب بهم نگاه میکرد
ا/ت : چرا میخندی
نامجون : ....( درحال خندیدن )
ا/ت ویو
خواب بودم که احساس کردم یکی داره صدام میکنه گفتم بره اما نرفت فهمیدم نامجونه یهو گفت مکس زنگ میزنه یادم رفته بود به مکس خبر بدم برای همین وقتی گفت زنگ زده سریع از جام پاشدم و گفتم که گوشیمو بده دیدم داره میخنده گفتم چرا میخندی جواب نداد رفتم سمت گوشیم تا ببینم زنگ زده دیدم نه الکی بهم گفت بهش نگاه کردم دیگه نمیخندید نشسته بود رو زمین و به زمین خیره شده بود و لبخند زده بود
ا/ت : چرا بهم دروغ گفتی
نگاهشو داد به من
نامجون : چون بیدار نمیشدی خب
ا/ت : آخه چرا باید بیدار شم
نامجون : چون ناهار بخوریم
ا/ت : هوففف همین
نامجون : آره
رفتیم سر میز و بعد از خوردن ناهار ظرفاشو انداختیم دور و باید میرفتم پس باید بخوابه تا بتونم برم و نفهمه
بعد از شستن ظرفا خودشو انداخت رو مبلا منم گوشیمو برداشتم دیدم مکس پیام داده
متن پیام
مکس : اون کار حل شد؟
ا/ت : نه کاملا ولی الان میرم سر میزنم
مکس : یکم عجله کن
ا/ت : باشه
پایان پیام ها
یه نگاه به نامجون کردم زانو هاشو بغل کرده بود و به جلوش خیره شده بود بعد میگه به من نگو اردک هعییی اگه میخوابید کارم راحت تر بود ولی نخوابید
ا/ت : نامجون
برگشت و منو سوالی نگاه کرد
ا/ت : من باید برم یه کاری دارم
نامجون : کجا میخوای بری
ا/ت : یه کاری پیش اومده باید برم
نامجون : بهم دروغ نگو داری یه کاری میکنی ولی به من نمیگی
ا/ت : من هیچ کاری نمیکنم فقط یه مشکلی پیش اومده باید
نزاشت حرفمو تموم کنم
نامجون : بازم داری دروغ میگی همش بهم دروغ میگی بهم میگی کاری پیش اومده ولی هیچ کاری پیش نیومده داری بهم دروغ میگی( با داد )
ا/ت : آره آره دارم یه کاری میکنم خیالت راحت شد
نامجون : منم باهات میام
ا/ت : امکان نداره
نامجون : گفتم منم باهات میام
ا/ت : نمیشه متاسفم
نامجون : گفتم
نزاشتم حرفش تموم بشه از جلو چسبوندمش به دیوار و دستاشو گرفتم
ا/ت : گفتم که نمیشه
بعدم یه طناب از اون بغل برداشتم و میخواستم دستاشو ببندم تقلا میکرد نمیزاشت ولی من کارمو میکردم دستاشو که بستم گرفتمشو یه صندلی برداشتم و و اوردم جلو انداختمش رو صندلی خواست پاشه که شونه هاشو گرفتم و تکیش دادم به صندلی قرقر میکرد
نامجون : معلوم هست داری چیکار میکنی ولم کن گفتم منم میام
به حرفش گوش ندادم و پاهاشم با طناب به صندلی بستم دستاشو به صندلی گیر دادم تا باز نشه محکم بسته بودمش نمیتونست تکون بخوره
نامجون : منو باز کن گفتم منو باز کن همین الان منم باهات میام
رفتم تو آشپز خونه و یه لیوان آب برداشتمو جلوش رو پاهام نشستم
ا/ت : اینو بخور
نامجون : نمیخورم
ا/ت: گفتم اینو بخور
نامجون : منم گفتم نمیخورم
ا/ت : ببین نامجون معلوم نیست من کی بیام اینو بخور
نامجون : نمیخوام
ا/ت : اذیت نکن گفتم اینو بخور
نامجون : منم گفتم که نمیخورم تو داری اذیتم میکنی
ا/ت : اوففف خب حالا که نمیخوری نخور ولی اگه تشنت شد تقصیر من نیست بگم که بدونی
داشتم میرفتم که داد زد
نامجون : چرا اینکارو میکنی منم میخوام بیام لطفا
اینو که گفت اعصابم خورد شد یه چسب برداشتم دهنشم بستم با خشم بهم زل زده بود بهم
ا/ت : اگه از همون اول لجبازی نمیکردی اینطوری نمیشد
امیدوارم دوست داشته باشید 💙🌊
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
نامجون ویو
منو اذیت میکنی آره
نامجون : هی ا/ت مکس داره زنگ میزنه
یهو عین این جن زده ها نشست
ا/ت : کو کجاس گوشیمو بده زودباش
مردم از خنده انقدر خندیدم که افتاده بودم رو زمین
با تعجب بهم نگاه میکرد
ا/ت : چرا میخندی
نامجون : ....( درحال خندیدن )
ا/ت ویو
خواب بودم که احساس کردم یکی داره صدام میکنه گفتم بره اما نرفت فهمیدم نامجونه یهو گفت مکس زنگ میزنه یادم رفته بود به مکس خبر بدم برای همین وقتی گفت زنگ زده سریع از جام پاشدم و گفتم که گوشیمو بده دیدم داره میخنده گفتم چرا میخندی جواب نداد رفتم سمت گوشیم تا ببینم زنگ زده دیدم نه الکی بهم گفت بهش نگاه کردم دیگه نمیخندید نشسته بود رو زمین و به زمین خیره شده بود و لبخند زده بود
ا/ت : چرا بهم دروغ گفتی
نگاهشو داد به من
نامجون : چون بیدار نمیشدی خب
ا/ت : آخه چرا باید بیدار شم
نامجون : چون ناهار بخوریم
ا/ت : هوففف همین
نامجون : آره
رفتیم سر میز و بعد از خوردن ناهار ظرفاشو انداختیم دور و باید میرفتم پس باید بخوابه تا بتونم برم و نفهمه
بعد از شستن ظرفا خودشو انداخت رو مبلا منم گوشیمو برداشتم دیدم مکس پیام داده
متن پیام
مکس : اون کار حل شد؟
ا/ت : نه کاملا ولی الان میرم سر میزنم
مکس : یکم عجله کن
ا/ت : باشه
پایان پیام ها
یه نگاه به نامجون کردم زانو هاشو بغل کرده بود و به جلوش خیره شده بود بعد میگه به من نگو اردک هعییی اگه میخوابید کارم راحت تر بود ولی نخوابید
ا/ت : نامجون
برگشت و منو سوالی نگاه کرد
ا/ت : من باید برم یه کاری دارم
نامجون : کجا میخوای بری
ا/ت : یه کاری پیش اومده باید برم
نامجون : بهم دروغ نگو داری یه کاری میکنی ولی به من نمیگی
ا/ت : من هیچ کاری نمیکنم فقط یه مشکلی پیش اومده باید
نزاشت حرفمو تموم کنم
نامجون : بازم داری دروغ میگی همش بهم دروغ میگی بهم میگی کاری پیش اومده ولی هیچ کاری پیش نیومده داری بهم دروغ میگی( با داد )
ا/ت : آره آره دارم یه کاری میکنم خیالت راحت شد
نامجون : منم باهات میام
ا/ت : امکان نداره
نامجون : گفتم منم باهات میام
ا/ت : نمیشه متاسفم
نامجون : گفتم
نزاشتم حرفش تموم بشه از جلو چسبوندمش به دیوار و دستاشو گرفتم
ا/ت : گفتم که نمیشه
بعدم یه طناب از اون بغل برداشتم و میخواستم دستاشو ببندم تقلا میکرد نمیزاشت ولی من کارمو میکردم دستاشو که بستم گرفتمشو یه صندلی برداشتم و و اوردم جلو انداختمش رو صندلی خواست پاشه که شونه هاشو گرفتم و تکیش دادم به صندلی قرقر میکرد
نامجون : معلوم هست داری چیکار میکنی ولم کن گفتم منم میام
به حرفش گوش ندادم و پاهاشم با طناب به صندلی بستم دستاشو به صندلی گیر دادم تا باز نشه محکم بسته بودمش نمیتونست تکون بخوره
نامجون : منو باز کن گفتم منو باز کن همین الان منم باهات میام
رفتم تو آشپز خونه و یه لیوان آب برداشتمو جلوش رو پاهام نشستم
ا/ت : اینو بخور
نامجون : نمیخورم
ا/ت: گفتم اینو بخور
نامجون : منم گفتم نمیخورم
ا/ت : ببین نامجون معلوم نیست من کی بیام اینو بخور
نامجون : نمیخوام
ا/ت : اذیت نکن گفتم اینو بخور
نامجون : منم گفتم که نمیخورم تو داری اذیتم میکنی
ا/ت : اوففف خب حالا که نمیخوری نخور ولی اگه تشنت شد تقصیر من نیست بگم که بدونی
داشتم میرفتم که داد زد
نامجون : چرا اینکارو میکنی منم میخوام بیام لطفا
اینو که گفت اعصابم خورد شد یه چسب برداشتم دهنشم بستم با خشم بهم زل زده بود بهم
ا/ت : اگه از همون اول لجبازی نمیکردی اینطوری نمیشد
امیدوارم دوست داشته باشید 💙🌊
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
۵۹.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.