۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۴۴
"ویو جونگکوک"
سوار ماشین شدم و به خونه برگشتیم
"ویو نادیا"
با گرما و برخورد نور به چشمام بیدار شدم
با همون پالتویه دیشبی بودم ، ولی تو اتاق خودم
وای دختره احمق بعد مدت ها رفتی بیرون گرفتی خوابیدی؟
از حام بلند شدم و لباسمو عوض کردم چون خیلی گرم بود، فک کنم گشتن با جونگکوک روم تاثیر گذاشته
به سرویس رفتم و بعد از انجام کارایه لازم بیرون امدم...موهام گُجه ایی بستم و از اتاق خارج شدم
وای که جقدر گشنمه
به سمت اشپز خونه رفتم که اجوما مشغول نظارت به غذا ها بود
نادیا: سلام
با صدام برگشت و جواب داد و گفت:
_ بگو ببینم شیطون دیشب کجا بودی؟
نادیا: اجوما...این دختر رو به روت الان گشنشه ...بعدش میگه
اجوما: دختره چاق میشی
نادیا: نه خیالت راحت
اجوما: وایسا اربابم بیاد ...دخترا دارن میزو میچینن
نادیا: باشه
یکم گذشت که گفتم:
_ پس این ارباب کجاست؟
اجوما: دختر دندون به جیگر بزار شاید داره دوش میگیره
نادیا: الان اخه؟
اجوما: ارباب صبحا ورزش میکنن و بعد دوش میگیرن بعد صبحانه
نادیا: با شکم خالی چه ورزش؟
اجوما: نمیدونم والا
نادیا: طبیعیه هیچیش شبیه ادم نیست
بازم وایسادم واییسادم
وایساااااااددددم
یه دفعه از صندلی بلند شدم
نادیا: خودم میرم دنبالش
با حرص بالا رفتم
بدون در زدن دستگیره و کشیدم و باز کردم
نادیا: ارباب لطفا بیاد.....
با دیدن جونگکوک با فقط یک حوله دور پایین تنش و سشوهار تو دستش که داشت موهاش و خشکمیکرد
لال شدم
از فضله ها بازو سینه .....بگم کمه
درسته اینارو قبلا دیدم ولی الان عجب چییزن
کوک: بجا قورت دادن من کارتو بگو
نادیا :ها؟؟
سعی کردم خونسرد شم عین خودش سرد ، که موفق نبودم گفتم:
_ بیاید ...صبحانه..
کوک: اینو خواستی بگی؟ .
نادیا:اوم
به در پشت سرم نگاه کرد
کوک: خدارو شکر در زدنم بلد نیستی
سرمو انداختم پایین تا بیشتر نریدم
که یه دفعه دستی زیر چونم قرار گرفت و صورتم و کشید بالا و اون یکی دستش کمرومو به خودش چرسبوند
با تعجب به چشما ونگاه سردش نگاه کردم
کوک: مطمعنی برایه این امدی؟
نادیا::اره، خب....دیر امدید، منم ...گشنم بود..
دستاشو برداشت و یکم دور شد
کوک: برو میام
برگشت
چرا میخوام دهن باز کنم از تمام جذابیت بدنش تعریف کنم؟!
خالکوبیاشش
همینطور که پشتش بم بود گفت:
_ نمیخوای بری؟
نادیا: هیکلت حرف نداره
بعد از گفتن این حرف محکم کوبیدم تو دهن خودم
برگشت سمتمو با نگاهی که میگفت" به به چییزایه جدید "نگام کرد
این چی بود پروندم؟
یه قدم امد نزدیک که سری چرخیدم و از اتاق زدم بیرون کل راه پله رو تا اشپز خونه دوییدم
رویه صندلی نشستم و سرمو با کلافگی رو میز گذاشتم ، دختره خر ، احمق، نفهم، خنگگ
خدا کنه یا من بپیچونم نرم یا اون نیاد
این یک ربع عین برق و باد گذشت
part: ۴۴
"ویو جونگکوک"
سوار ماشین شدم و به خونه برگشتیم
"ویو نادیا"
با گرما و برخورد نور به چشمام بیدار شدم
با همون پالتویه دیشبی بودم ، ولی تو اتاق خودم
وای دختره احمق بعد مدت ها رفتی بیرون گرفتی خوابیدی؟
از حام بلند شدم و لباسمو عوض کردم چون خیلی گرم بود، فک کنم گشتن با جونگکوک روم تاثیر گذاشته
به سرویس رفتم و بعد از انجام کارایه لازم بیرون امدم...موهام گُجه ایی بستم و از اتاق خارج شدم
وای که جقدر گشنمه
به سمت اشپز خونه رفتم که اجوما مشغول نظارت به غذا ها بود
نادیا: سلام
با صدام برگشت و جواب داد و گفت:
_ بگو ببینم شیطون دیشب کجا بودی؟
نادیا: اجوما...این دختر رو به روت الان گشنشه ...بعدش میگه
اجوما: دختره چاق میشی
نادیا: نه خیالت راحت
اجوما: وایسا اربابم بیاد ...دخترا دارن میزو میچینن
نادیا: باشه
یکم گذشت که گفتم:
_ پس این ارباب کجاست؟
اجوما: دختر دندون به جیگر بزار شاید داره دوش میگیره
نادیا: الان اخه؟
اجوما: ارباب صبحا ورزش میکنن و بعد دوش میگیرن بعد صبحانه
نادیا: با شکم خالی چه ورزش؟
اجوما: نمیدونم والا
نادیا: طبیعیه هیچیش شبیه ادم نیست
بازم وایسادم واییسادم
وایساااااااددددم
یه دفعه از صندلی بلند شدم
نادیا: خودم میرم دنبالش
با حرص بالا رفتم
بدون در زدن دستگیره و کشیدم و باز کردم
نادیا: ارباب لطفا بیاد.....
با دیدن جونگکوک با فقط یک حوله دور پایین تنش و سشوهار تو دستش که داشت موهاش و خشکمیکرد
لال شدم
از فضله ها بازو سینه .....بگم کمه
درسته اینارو قبلا دیدم ولی الان عجب چییزن
کوک: بجا قورت دادن من کارتو بگو
نادیا :ها؟؟
سعی کردم خونسرد شم عین خودش سرد ، که موفق نبودم گفتم:
_ بیاید ...صبحانه..
کوک: اینو خواستی بگی؟ .
نادیا:اوم
به در پشت سرم نگاه کرد
کوک: خدارو شکر در زدنم بلد نیستی
سرمو انداختم پایین تا بیشتر نریدم
که یه دفعه دستی زیر چونم قرار گرفت و صورتم و کشید بالا و اون یکی دستش کمرومو به خودش چرسبوند
با تعجب به چشما ونگاه سردش نگاه کردم
کوک: مطمعنی برایه این امدی؟
نادیا::اره، خب....دیر امدید، منم ...گشنم بود..
دستاشو برداشت و یکم دور شد
کوک: برو میام
برگشت
چرا میخوام دهن باز کنم از تمام جذابیت بدنش تعریف کنم؟!
خالکوبیاشش
همینطور که پشتش بم بود گفت:
_ نمیخوای بری؟
نادیا: هیکلت حرف نداره
بعد از گفتن این حرف محکم کوبیدم تو دهن خودم
برگشت سمتمو با نگاهی که میگفت" به به چییزایه جدید "نگام کرد
این چی بود پروندم؟
یه قدم امد نزدیک که سری چرخیدم و از اتاق زدم بیرون کل راه پله رو تا اشپز خونه دوییدم
رویه صندلی نشستم و سرمو با کلافگی رو میز گذاشتم ، دختره خر ، احمق، نفهم، خنگگ
خدا کنه یا من بپیچونم نرم یا اون نیاد
این یک ربع عین برق و باد گذشت
۳۰.۵k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.