۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۴۶
"ویو نادیا"
اجوما وارد اشپز خونه شد و همزمان با گزاشتن چندتا ظرف داخل سینک گفت:
_ پاشو برو ارباب امد
نادیه: نه
با تعجب برگشت سمتم و پرسید:
_ تا دو دقیقه پی داشتی میزو میخوردی
نادیا: وای احوما گند زدم رومنمیشه
اجوما: دختر بزار یکم از کارات بگزره بعد دست گل جدید به اب بده ...اشکاع نداره .خونسرد باشو برو و مقابلش ..اگه چییزی شده باشه فرار کردنت بدتر میکنه
ازز جام بلند شدم و از اشپز خونه خارج شدم
سرموایین انداختم پشت میز نشستم
بر عکس توقعم اصلا نه نگاهی نه حرفی
و واقعا ازش ممنونم که خریتامو به روم نیورد
من موندم و اشتاهی که کور شده بود
چندتا لقمه خوردم و بعد از خداحافظی برگشتم اتاقم
رو تخت نشسته بودم و سعی کردم یکم با خیالاتم تنها باشم
........
حدودا ۴ بعد از ظهر بود
در اتاقم زده شد و اجوما امد داخل
نادیا: بله
اجوما: کجایی تو؟
نادیا: کجا باید باشم؟
اجوما: صدای ارباب در نیار دختر
نادیا: مگه خونست ؟
اجوما: اره ..امروز خونه موند
نادیا: خب من چیکار کنم؟ نکنه با نبودنم اکسیژن بشنمیرسه ؟
با وارد شدن ارباب داخل اتاق ....ساکت شدم
کوک: خب؟
لبمو بین دندونام فشار دادمم
چرا انقدر سوتی میدم؟
ناویا: منظورم اینه..که چکاری ازم برمیاد اخه؟
اجوما که سرشو بع معنیه "گند زدی" برام تکون داد
کوک: بیا حیاط ..
و پشتشو بم کردو رفت
بعد از رفتنش اجوما گفت:
_ دِ پاشو دیگه
از جام بلند شدم و بعد از نگاهی داخل ایینه رفتم دنبالش
پامو داخل حیاطگزاشتم که پشت یه میز چهار نفره کنار استخر نشسته بود
به سمتش رفتم که گفت جلوش بشینم دقیقا طرف استخر
نادیا: بله؟
کوک: چیه؟
نادیا: چیکار کنم؟
کوک: مگه باید کاری کنی؟
ای بابا
نادیا : پس چرا اینجام؟
کوک : ..جدیدا از وقتی امدی تو این خونه تنهاییو دوست ندارم
با تعجب بش نگاش کردم
نادیا: باشه
کوک: برا عجیبه که چرا بخواطر تو عوض شدم؟
نادیا: منظورتون و نمیفهمم..
کوک: از وقتی اینجایی ....همیشه یه دست گل به اب میدی که جرعت نداشته باشی بام رو به روشی ....یه حرفی میزنی غیر قابل پیش بینییه...اینا ام نباشه کارایی که میکنی سرگرمم میکنه...تابه حال ...اینطوری نبودم
واقعا نمیدونستم چی بگم؟
این یعتی خوب یا بد؟
پس تصمیم گرفتم ساکت باشم
نیم ساعتی گذشت که داشتم اطرافو نگاه میکردم
یع دفعه به ذهنم رسید گند صبح و جمع کنم
نادیا: راستی...راحب صبح....منظورم این بود که هیکل خوبی دارید ..ورزش میکنید؟
یکم عجیب نگام کرد؟
دختر احمق صبح از ورزش برگشته بود
نادیا: منظورم .اینه ....ح
همش تزریقه یا خودت ساختی؟
کوک: یعنی میگی همش باده؟
ای وای
از جام بلند شدم
نادیا: نه نه...منظورم اینه
همزمان با حرکات دستان گفتم:
_هیکلتون خیلیییییی خوبه ...
part: ۴۶
"ویو نادیا"
اجوما وارد اشپز خونه شد و همزمان با گزاشتن چندتا ظرف داخل سینک گفت:
_ پاشو برو ارباب امد
نادیه: نه
با تعجب برگشت سمتم و پرسید:
_ تا دو دقیقه پی داشتی میزو میخوردی
نادیا: وای احوما گند زدم رومنمیشه
اجوما: دختر بزار یکم از کارات بگزره بعد دست گل جدید به اب بده ...اشکاع نداره .خونسرد باشو برو و مقابلش ..اگه چییزی شده باشه فرار کردنت بدتر میکنه
ازز جام بلند شدم و از اشپز خونه خارج شدم
سرموایین انداختم پشت میز نشستم
بر عکس توقعم اصلا نه نگاهی نه حرفی
و واقعا ازش ممنونم که خریتامو به روم نیورد
من موندم و اشتاهی که کور شده بود
چندتا لقمه خوردم و بعد از خداحافظی برگشتم اتاقم
رو تخت نشسته بودم و سعی کردم یکم با خیالاتم تنها باشم
........
حدودا ۴ بعد از ظهر بود
در اتاقم زده شد و اجوما امد داخل
نادیا: بله
اجوما: کجایی تو؟
نادیا: کجا باید باشم؟
اجوما: صدای ارباب در نیار دختر
نادیا: مگه خونست ؟
اجوما: اره ..امروز خونه موند
نادیا: خب من چیکار کنم؟ نکنه با نبودنم اکسیژن بشنمیرسه ؟
با وارد شدن ارباب داخل اتاق ....ساکت شدم
کوک: خب؟
لبمو بین دندونام فشار دادمم
چرا انقدر سوتی میدم؟
ناویا: منظورم اینه..که چکاری ازم برمیاد اخه؟
اجوما که سرشو بع معنیه "گند زدی" برام تکون داد
کوک: بیا حیاط ..
و پشتشو بم کردو رفت
بعد از رفتنش اجوما گفت:
_ دِ پاشو دیگه
از جام بلند شدم و بعد از نگاهی داخل ایینه رفتم دنبالش
پامو داخل حیاطگزاشتم که پشت یه میز چهار نفره کنار استخر نشسته بود
به سمتش رفتم که گفت جلوش بشینم دقیقا طرف استخر
نادیا: بله؟
کوک: چیه؟
نادیا: چیکار کنم؟
کوک: مگه باید کاری کنی؟
ای بابا
نادیا : پس چرا اینجام؟
کوک : ..جدیدا از وقتی امدی تو این خونه تنهاییو دوست ندارم
با تعجب بش نگاش کردم
نادیا: باشه
کوک: برا عجیبه که چرا بخواطر تو عوض شدم؟
نادیا: منظورتون و نمیفهمم..
کوک: از وقتی اینجایی ....همیشه یه دست گل به اب میدی که جرعت نداشته باشی بام رو به روشی ....یه حرفی میزنی غیر قابل پیش بینییه...اینا ام نباشه کارایی که میکنی سرگرمم میکنه...تابه حال ...اینطوری نبودم
واقعا نمیدونستم چی بگم؟
این یعتی خوب یا بد؟
پس تصمیم گرفتم ساکت باشم
نیم ساعتی گذشت که داشتم اطرافو نگاه میکردم
یع دفعه به ذهنم رسید گند صبح و جمع کنم
نادیا: راستی...راحب صبح....منظورم این بود که هیکل خوبی دارید ..ورزش میکنید؟
یکم عجیب نگام کرد؟
دختر احمق صبح از ورزش برگشته بود
نادیا: منظورم .اینه ....ح
همش تزریقه یا خودت ساختی؟
کوک: یعنی میگی همش باده؟
ای وای
از جام بلند شدم
نادیا: نه نه...منظورم اینه
همزمان با حرکات دستان گفتم:
_هیکلتون خیلیییییی خوبه ...
۲۸.۰k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.