ددی روانی من
ددی روانی من
پارت : ۱۷
کوک : شاید
ا.ت : نهههههه ...(گریه)
کوک : ا.ت گریه نکن !
ا.ت : از... هق ... تو نظر نخواستم ...هق ...راجع به ... هق...گریه کردنم !(صدای گرفته)
کوک دستش رو روی پهلو و شونه ی ا.ت محکم تر میکنه و محکم با پا در یکی از اتاق های نزدیک رو میکوبه ... و در با برخورد با دیوار پشتش ترک میخوره و ا.ت اونجاس که میفهمه که تا چی اندازه کوک ازش عصبیه ... مشخص بود !
بی اندازه... همچین عصبانیتی با هیچ معیاری قابل اندازه گیری نبود !!!
کوک محکم ا.ت رو پرت میکنه رو تخت اونجا و خودش جلو در وایستاده
کوک : خفه خون میگیری یا نه ؟(داد و عصبانیت)
ا.ت : کوک ...
کوک : گفتم خفه میشی یا نهههه(بلندتر از قبل و عصبانی تر)
ا.ت : ....
کوک : الان خفه خون نگیر الان باید جوابمو بدی (عربده)
ا.ت : م...میشه ....ب...برگردم....خ..خونه؟
کوک دستش رو میبره تو موهاش و هوفی میکشه
کوک : هوووووووفففففففف
چند لحظه میگذره و کوک از شدت عصبانیت چشماش رو بسته
کوک آروم میگه : کاری با اینکه الان میخوای برگردی خونه و این چرند و پرند هات ندارم ... چرا ... لکنت میگیری؟
ا.ت : م...من؟
کوک سرد و پوکر فیس نگاهش میکنه
ا.ت : ب...ببخشید....د...دست ...خو...خودم نی... نیس !
کوک : چرا ؟
ا.ت: چی رو چرا ؟
کوک : چرا لکنت میگیری؟
ا.ت : گفتم که دست...
کوک میپره وسط حرف ا.ت و میگه : چون میترسی!
ا.ت چند ثانیه جا میخوره ولی بعدش سریع میگه : نه ... نه ... این طور نیس !
کوک : دقیقا همین طوره ... یا الان مثل آدم حرف میزنی یا تنبیه ات کنم؟
ا.ت : ..چ...چه ...تن...تنبیهی؟
کوک : هوففففف
ا.ت : ب...ببخشید... من ... عااام... من چی ...میخواستم...بگم؟
کوک : حرفت یادت نیس؟
ا.ت: ن....نه!
کوک : خب من تنبیه ام رو یادمه
ا.ت : چی نه !
کوک : آره...😈
ا.ت : تو پدرتو کشتی پدرمو و خانواده ام رو کشتی و مطمئنم کلی آدم دیگه هم کشتی...تو خیلی ... بی احساس و روانی هستی !
لبخند کوک محو شد کمی گذشت و کوک فقط نگاهش کرد
ا.ت توی فکرش خیال میکرد کوک میخواد باز ... 😔😈
اما ... کوک اونو به اتاق زیرزمین میبره پیش بقیه...پیش هرزه ها
کوک : اینجاست... خونه ی تو !
پیش بقیه ی هرزه ها !
برو خونه !
کوک محکم ا.ت رو هل میده توی قفسی که بوده ...
چند دختر: ق...قربان
کوک : خوش بگذره هرزه کوچولو
ا.ت به گریه افتاد
و کوک در رو میبنده و میره ...
ا.ت پیش دوستان ...یا همون افرادی که به زور میشناختنش و اونا تنها کسانی بودن که به ا.ت کمک کردن
اونا هنوزم مهربان بودن و بازم با دیدن اشک ا.ت بهش کمک کردن
فلش بک به چند ساعت بعد :
ویو ا.ت :
اون ولم کرد ... باورم نمیشه کم کم داشتم گول چهره ی دخترکشش رو میخوردم که خود واقعیش رو نشون داد داشتم کم کم عاشقش میشدم !
اما اینجا دارم دیوونه میشم اینجا کلا صدای جیغ و التماس میاد برای اینکه باکره بمونن توی افکارم غرق شده بودم که ...
پارت : ۱۷
کوک : شاید
ا.ت : نهههههه ...(گریه)
کوک : ا.ت گریه نکن !
ا.ت : از... هق ... تو نظر نخواستم ...هق ...راجع به ... هق...گریه کردنم !(صدای گرفته)
کوک دستش رو روی پهلو و شونه ی ا.ت محکم تر میکنه و محکم با پا در یکی از اتاق های نزدیک رو میکوبه ... و در با برخورد با دیوار پشتش ترک میخوره و ا.ت اونجاس که میفهمه که تا چی اندازه کوک ازش عصبیه ... مشخص بود !
بی اندازه... همچین عصبانیتی با هیچ معیاری قابل اندازه گیری نبود !!!
کوک محکم ا.ت رو پرت میکنه رو تخت اونجا و خودش جلو در وایستاده
کوک : خفه خون میگیری یا نه ؟(داد و عصبانیت)
ا.ت : کوک ...
کوک : گفتم خفه میشی یا نهههه(بلندتر از قبل و عصبانی تر)
ا.ت : ....
کوک : الان خفه خون نگیر الان باید جوابمو بدی (عربده)
ا.ت : م...میشه ....ب...برگردم....خ..خونه؟
کوک دستش رو میبره تو موهاش و هوفی میکشه
کوک : هوووووووفففففففف
چند لحظه میگذره و کوک از شدت عصبانیت چشماش رو بسته
کوک آروم میگه : کاری با اینکه الان میخوای برگردی خونه و این چرند و پرند هات ندارم ... چرا ... لکنت میگیری؟
ا.ت : م...من؟
کوک سرد و پوکر فیس نگاهش میکنه
ا.ت : ب...ببخشید....د...دست ...خو...خودم نی... نیس !
کوک : چرا ؟
ا.ت: چی رو چرا ؟
کوک : چرا لکنت میگیری؟
ا.ت : گفتم که دست...
کوک میپره وسط حرف ا.ت و میگه : چون میترسی!
ا.ت چند ثانیه جا میخوره ولی بعدش سریع میگه : نه ... نه ... این طور نیس !
کوک : دقیقا همین طوره ... یا الان مثل آدم حرف میزنی یا تنبیه ات کنم؟
ا.ت : ..چ...چه ...تن...تنبیهی؟
کوک : هوففففف
ا.ت : ب...ببخشید... من ... عااام... من چی ...میخواستم...بگم؟
کوک : حرفت یادت نیس؟
ا.ت: ن....نه!
کوک : خب من تنبیه ام رو یادمه
ا.ت : چی نه !
کوک : آره...😈
ا.ت : تو پدرتو کشتی پدرمو و خانواده ام رو کشتی و مطمئنم کلی آدم دیگه هم کشتی...تو خیلی ... بی احساس و روانی هستی !
لبخند کوک محو شد کمی گذشت و کوک فقط نگاهش کرد
ا.ت توی فکرش خیال میکرد کوک میخواد باز ... 😔😈
اما ... کوک اونو به اتاق زیرزمین میبره پیش بقیه...پیش هرزه ها
کوک : اینجاست... خونه ی تو !
پیش بقیه ی هرزه ها !
برو خونه !
کوک محکم ا.ت رو هل میده توی قفسی که بوده ...
چند دختر: ق...قربان
کوک : خوش بگذره هرزه کوچولو
ا.ت به گریه افتاد
و کوک در رو میبنده و میره ...
ا.ت پیش دوستان ...یا همون افرادی که به زور میشناختنش و اونا تنها کسانی بودن که به ا.ت کمک کردن
اونا هنوزم مهربان بودن و بازم با دیدن اشک ا.ت بهش کمک کردن
فلش بک به چند ساعت بعد :
ویو ا.ت :
اون ولم کرد ... باورم نمیشه کم کم داشتم گول چهره ی دخترکشش رو میخوردم که خود واقعیش رو نشون داد داشتم کم کم عاشقش میشدم !
اما اینجا دارم دیوونه میشم اینجا کلا صدای جیغ و التماس میاد برای اینکه باکره بمونن توی افکارم غرق شده بودم که ...
۱۵.۳k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.