•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_48
#همخونه_اخموی_من
و روی میز دو نفره ای نشستیم قهوه تلخ و کیک و معجون سفارش داد
سری به اطراف تکون داد و با لحن بیچارگی لب زد
_شانس ندارم یه دافم پیدا نمیشه
_عمووووو زن عمو بفهمه میکشتت ها
گفتم و خندیدم که سفارشا رو اوردن با لذت معجونم رو داشتم میخوردم
نگاهم به عمو افتاد که ساکت بود و داشت کیک میخورد رو بهش گفتم
_نمیخواین بگین چیشده
_میگم دخترم
_خب میشنوم عمو
_راستش پسرعموت قراره برگرده
ذوق زده دستام بهم کوبیدم و با هیجان گفتم
_وای چقد خوب اینکه خیلی خوبه عمو چشمتون روشن بلاخره داره میاد
لبخند تلخی زد و گفت
_ولی قصدش موندن نیست تا اینکه بهش گفتم اگه نخواد بیاد بمونه دیگه پسر من نیست
#𝙋𝙖𝙧𝙩_48
#همخونه_اخموی_من
و روی میز دو نفره ای نشستیم قهوه تلخ و کیک و معجون سفارش داد
سری به اطراف تکون داد و با لحن بیچارگی لب زد
_شانس ندارم یه دافم پیدا نمیشه
_عمووووو زن عمو بفهمه میکشتت ها
گفتم و خندیدم که سفارشا رو اوردن با لذت معجونم رو داشتم میخوردم
نگاهم به عمو افتاد که ساکت بود و داشت کیک میخورد رو بهش گفتم
_نمیخواین بگین چیشده
_میگم دخترم
_خب میشنوم عمو
_راستش پسرعموت قراره برگرده
ذوق زده دستام بهم کوبیدم و با هیجان گفتم
_وای چقد خوب اینکه خیلی خوبه عمو چشمتون روشن بلاخره داره میاد
لبخند تلخی زد و گفت
_ولی قصدش موندن نیست تا اینکه بهش گفتم اگه نخواد بیاد بمونه دیگه پسر من نیست
۴۴۵
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.