•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_49
#همخونه_اخموی_من
شرط ازدواج واسش گذاشتم
_خب چیشد عمو
_بعد کلی گریه ی مادرش قبول کرد بیاد میخوام توی مراسماش شرکت کنی توام نظر بدی توی انتخاب دختر
_بنظرتون بهتر نیست نظر خودشون بپرسین اون قراره باهاش ازدواج کنه نه ماها
_میخوام بیشتر تو کنارش باشی و خودت رو بهش نزدیک کنی صدرصد به تو میگه که کسی رو زیر نظر داره یا نه
_من هرکمکی بتونم چشم میکنم
لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت و گفت
_این به کنار یادته گفتم یه مدل میخوام
_اهوم
_پیداش کردم
_جدن چه خوب حالا کی هست
_تو
با دهن باز نگاهش کردم اصلا فکرش نمیکردم منو به عنوان مدل بخواد انتخاب کنه...
اخمام به شدت توهم شد و به جلو خیره شدم
#𝙋𝙖𝙧𝙩_49
#همخونه_اخموی_من
شرط ازدواج واسش گذاشتم
_خب چیشد عمو
_بعد کلی گریه ی مادرش قبول کرد بیاد میخوام توی مراسماش شرکت کنی توام نظر بدی توی انتخاب دختر
_بنظرتون بهتر نیست نظر خودشون بپرسین اون قراره باهاش ازدواج کنه نه ماها
_میخوام بیشتر تو کنارش باشی و خودت رو بهش نزدیک کنی صدرصد به تو میگه که کسی رو زیر نظر داره یا نه
_من هرکمکی بتونم چشم میکنم
لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت و گفت
_این به کنار یادته گفتم یه مدل میخوام
_اهوم
_پیداش کردم
_جدن چه خوب حالا کی هست
_تو
با دهن باز نگاهش کردم اصلا فکرش نمیکردم منو به عنوان مدل بخواد انتخاب کنه...
اخمام به شدت توهم شد و به جلو خیره شدم
۴۲۸
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.