Part No escape
Part 5 — No escape
فلیکس ناخودآگاه یه لبخند زد.
"فلیکس — دیدی؟ بردم! داکجی رو برگردوندم."
لبخند مرد عمیقتر شد. دستاشو بهم کوبید و فلیکسو تشویق کرد، اما تو چشماش یه چیز عجیب بود. یه حس بازی دادن، یه برق مرموز.
فلیکس یه لحظه خیره شد بهش، بعد دستشو برد بالا که یه سیلی محکم بهش بزنه. اما قبل از اینکه دستش فرود بیاد، مرد آروم 100 هزار وون جلوش گرفت. فلیکس تو هوا خشک شد. نگاهش افتاد به پول، بعد به مرد.
مرد با همون لبخند آروم، اسکناس رو بیشتر به طرفش گرفت.
"100 هزار وون. طبق قرارمون."
"ده دقیقه بعد"
فلیکس پولارو رو گذاشت تو جیبش و یه نفس سنگین کشید.
"آقا، اگه چند روز اینجور بازیا رو انجام بدین، میتونین کلی پول دربیارین. دوست دارین امتحان کنین؟"
فلیکس با یه نیمنگاه سرد، زل زد بهش.
"فلیکس — آجوشی، این واقعا مسخرست."
بلند شد که بره، اما...
"تو بردی، اما هنوز بدهیت صاف نشده، نه؟"
فلیکس انگار برق سه فاز گرفتش. بدنش یه لحظه یخ زد، سرشو آروم سمت مرد برگردوند.
"فلیکس — چی؟ تو از کجا میدونی؟"
مرد آروم از روی نیمکت بلند شد. حالا دیگه قدش بیشتر به چشم میومد. نگاهش خالی از شوخی بود.
"یه پیشنهاد خوب برات دارم، لی یونگ بوک. شاید بتونی تو چند شب، نه تنها اون 23 میلیاردو جبران کنی، بلکه حتی بیشترشم ببری."
فلیکس نفسش تو سینه حبس شد.
این یارو... از کجا اسم اصلیشو میدونست؟! از کجا میدونست چقدر بدهکاره؟ دندوناشو رو هم فشار داد، دستاشو بیاختیار مشت کرد. یه حس عجیب تو وجودش پیچید. چیزی بین کنجکاوی و ترس.
"فلیکس — تو کی هستی؟"
مرد یه کارت از جیبش درآورد و جلوش گرفت. روی کارت فقط یه سه تا شکل مربع، مثلث و دایره بود. و یه طرف دیگش، فقط یه شماره.
"مهم نیست که من کیام. مهم اینه که بتونی روی اون مردو با پولی که میبری، کم کنی."
فلیکس حس کرد یه سطل آب یخ روش خالی شده. مغزش برای چند لحظه قفل کرد.
این لعنتی چطوری همه چیو میدونست؟!
مرد کارتو جلوتر برد. لبخندش محو شد.
"فقط چند تا بازیه... یا شاید هم بیشتر."
فلیکس آروم، بدون این که حتی نفس بکشه، دستشو جلو برد و کارت رو گرفت. انگشتاش روی جنس کارتونی کارت کشیده شد.
مرد کیفشو برداشت، یه نگاه آخر بهش انداخت و بعد سوار مترو شد.
فلیکس هنوز تو شوک بود. کارت توی دستش سنگینتر از چیزی که باید، به نظر میومد. انگار یه قفل نامرئی دورش بسته شده بود.
#استری_کیدز #بنگچان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین
فلیکس ناخودآگاه یه لبخند زد.
"فلیکس — دیدی؟ بردم! داکجی رو برگردوندم."
لبخند مرد عمیقتر شد. دستاشو بهم کوبید و فلیکسو تشویق کرد، اما تو چشماش یه چیز عجیب بود. یه حس بازی دادن، یه برق مرموز.
فلیکس یه لحظه خیره شد بهش، بعد دستشو برد بالا که یه سیلی محکم بهش بزنه. اما قبل از اینکه دستش فرود بیاد، مرد آروم 100 هزار وون جلوش گرفت. فلیکس تو هوا خشک شد. نگاهش افتاد به پول، بعد به مرد.
مرد با همون لبخند آروم، اسکناس رو بیشتر به طرفش گرفت.
"100 هزار وون. طبق قرارمون."
"ده دقیقه بعد"
فلیکس پولارو رو گذاشت تو جیبش و یه نفس سنگین کشید.
"آقا، اگه چند روز اینجور بازیا رو انجام بدین، میتونین کلی پول دربیارین. دوست دارین امتحان کنین؟"
فلیکس با یه نیمنگاه سرد، زل زد بهش.
"فلیکس — آجوشی، این واقعا مسخرست."
بلند شد که بره، اما...
"تو بردی، اما هنوز بدهیت صاف نشده، نه؟"
فلیکس انگار برق سه فاز گرفتش. بدنش یه لحظه یخ زد، سرشو آروم سمت مرد برگردوند.
"فلیکس — چی؟ تو از کجا میدونی؟"
مرد آروم از روی نیمکت بلند شد. حالا دیگه قدش بیشتر به چشم میومد. نگاهش خالی از شوخی بود.
"یه پیشنهاد خوب برات دارم، لی یونگ بوک. شاید بتونی تو چند شب، نه تنها اون 23 میلیاردو جبران کنی، بلکه حتی بیشترشم ببری."
فلیکس نفسش تو سینه حبس شد.
این یارو... از کجا اسم اصلیشو میدونست؟! از کجا میدونست چقدر بدهکاره؟ دندوناشو رو هم فشار داد، دستاشو بیاختیار مشت کرد. یه حس عجیب تو وجودش پیچید. چیزی بین کنجکاوی و ترس.
"فلیکس — تو کی هستی؟"
مرد یه کارت از جیبش درآورد و جلوش گرفت. روی کارت فقط یه سه تا شکل مربع، مثلث و دایره بود. و یه طرف دیگش، فقط یه شماره.
"مهم نیست که من کیام. مهم اینه که بتونی روی اون مردو با پولی که میبری، کم کنی."
فلیکس حس کرد یه سطل آب یخ روش خالی شده. مغزش برای چند لحظه قفل کرد.
این لعنتی چطوری همه چیو میدونست؟!
مرد کارتو جلوتر برد. لبخندش محو شد.
"فقط چند تا بازیه... یا شاید هم بیشتر."
فلیکس آروم، بدون این که حتی نفس بکشه، دستشو جلو برد و کارت رو گرفت. انگشتاش روی جنس کارتونی کارت کشیده شد.
مرد کیفشو برداشت، یه نگاه آخر بهش انداخت و بعد سوار مترو شد.
فلیکس هنوز تو شوک بود. کارت توی دستش سنگینتر از چیزی که باید، به نظر میومد. انگار یه قفل نامرئی دورش بسته شده بود.
#استری_کیدز #بنگچان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین
- ۴۸۸
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط