پارت258
#پارت258
مهری
گوشی را که قط کرد چشمش به پیامی افتاد که روی صفحه بود...
شماره برایش آشنا نبود....
پیام را باز کرد...
_از روزبه بکش بیرون و سرت به کار خودت باشه وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی....
سریع شماره را گرفت....
_دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد....
سرجایش نشست و با تعجب به صفحه ی گوشی اش خیره شد!
چند بار دیگر متن پیام را خواند اما گیج تر شد!!
پشت این پیامک و آن تماس تلفی که بود؟
به نظرش بیشتر شبیه به یک بازی برد تا تهدید !
آتقدر بچه نبود که این تهدید های پیش پا افتاده را باورد کند!
باید به عاطفه هم حالی میکرد که اینها نمیتوانند تهدیدات جدی برایشان باشند.
در همین افکار بود که در اتاق زده شد!
مهری:بفرمایید تو....
دستگیره کشیده شد و مادرش وارد شد...
فرنوش:هنوز خوابی؟بلند شو دختر تو که میدونی امروز چخبره!
مهری که اصلا حواسش به مادرش نبود و در افکار خودش غرق بود.
نگاهی به مادرش انداخت و گفت:
_مامان... بنظرت اگه یکی بخواد یکی دیگه رو اذیت کنه دست میزاره رو نقطه ضعفش؟
فرنوش:الان این چه سئوالیه میپرسی؟؟!!!! ن پس دست میزاره رو نقطه قوتش....
پاشو دختر امروز همه دارن میان اینجا....
مهری با گیجی پرسید:
_نقطه قوت؟؟؟!!!!
و باز به فکر فرو رفت....
فرنوش:ای بابا باز که داری حرف خودتو میزنی.... میگم بلند شو کمکم کن امشب همه میان واسه بدرقه شایان....
مهری که انگار جرقه ای در ذهنش زده شده بود سریع بلند شد و گفت:
_مامان من باید برم پیش عاطفه قول میدم زود برگردم و کمکت کنم....
......
مهری
گوشی را که قط کرد چشمش به پیامی افتاد که روی صفحه بود...
شماره برایش آشنا نبود....
پیام را باز کرد...
_از روزبه بکش بیرون و سرت به کار خودت باشه وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی....
سریع شماره را گرفت....
_دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد....
سرجایش نشست و با تعجب به صفحه ی گوشی اش خیره شد!
چند بار دیگر متن پیام را خواند اما گیج تر شد!!
پشت این پیامک و آن تماس تلفی که بود؟
به نظرش بیشتر شبیه به یک بازی برد تا تهدید !
آتقدر بچه نبود که این تهدید های پیش پا افتاده را باورد کند!
باید به عاطفه هم حالی میکرد که اینها نمیتوانند تهدیدات جدی برایشان باشند.
در همین افکار بود که در اتاق زده شد!
مهری:بفرمایید تو....
دستگیره کشیده شد و مادرش وارد شد...
فرنوش:هنوز خوابی؟بلند شو دختر تو که میدونی امروز چخبره!
مهری که اصلا حواسش به مادرش نبود و در افکار خودش غرق بود.
نگاهی به مادرش انداخت و گفت:
_مامان... بنظرت اگه یکی بخواد یکی دیگه رو اذیت کنه دست میزاره رو نقطه ضعفش؟
فرنوش:الان این چه سئوالیه میپرسی؟؟!!!! ن پس دست میزاره رو نقطه قوتش....
پاشو دختر امروز همه دارن میان اینجا....
مهری با گیجی پرسید:
_نقطه قوت؟؟؟!!!!
و باز به فکر فرو رفت....
فرنوش:ای بابا باز که داری حرف خودتو میزنی.... میگم بلند شو کمکم کن امشب همه میان واسه بدرقه شایان....
مهری که انگار جرقه ای در ذهنش زده شده بود سریع بلند شد و گفت:
_مامان من باید برم پیش عاطفه قول میدم زود برگردم و کمکت کنم....
......
۱.۶k
۱۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.