🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت285
#جلد_دوم
به این حرفهایی که میزد به این عشقی که از تک به تک کلماتش به وجود من تزریق میکرد نیاز داشتم من به این مرد به این آدمی که سرش الان روی پاهام بود نیاز داشتم برای اینکه زندگی کنم نفس بکشم احساس زنده بودن داشته باشم
با تمام سختی هایی که داشتن این آدم برای من به وجود آورده بود با تمام عذاب هایی که خواستن این آدم به من تحمیل کرده بود توی تمام این سالها هنوزم قلبم...
تپش های این قلب بیچاره من فقط و فقط به خاطره اهورا بود
موهاشو آهسته نوازش کردم و نگاه از صورتش نگرفتم ماهها بود که دلتنگ اینصورت بودم توی خواب و رویا هزاران بار به آغوش کشیده بودمش نگاهش کرده بودم و حتی بوسیده بودمش الان رویا و خیال نبود خواب نبود این آدم کنارم بود درست نزدیکم
دستشو بالا اورد صورتمو نوازش کرد و گفت
_ تو هم مثل من بودی تو هم مثل من عذاب کشیدی تو هم دلت برای من تنگ میشد؟
چشمام به اشک نشست قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد روی صورتش افتاد سریع سرش را از پا بلند کرد کنارم نشست اشکم از صورتم پاک کرد و گفت
_ فهمیدم می دونم خواهش می کنم گریه نکن
با صدای لرزونی که به خاطر بغض توی گلوم بود گفتم
من تمام روزایی که تا نبودی هزاربارمردم جون دادم حسرت داشتنت جون منو گرفت اما چاره دیگه ای نداشتم چیزهایی که دیده بودم باعث میشد این دوری رو تحمل کنم و ازت فاصله بگیرم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت285
#جلد_دوم
به این حرفهایی که میزد به این عشقی که از تک به تک کلماتش به وجود من تزریق میکرد نیاز داشتم من به این مرد به این آدمی که سرش الان روی پاهام بود نیاز داشتم برای اینکه زندگی کنم نفس بکشم احساس زنده بودن داشته باشم
با تمام سختی هایی که داشتن این آدم برای من به وجود آورده بود با تمام عذاب هایی که خواستن این آدم به من تحمیل کرده بود توی تمام این سالها هنوزم قلبم...
تپش های این قلب بیچاره من فقط و فقط به خاطره اهورا بود
موهاشو آهسته نوازش کردم و نگاه از صورتش نگرفتم ماهها بود که دلتنگ اینصورت بودم توی خواب و رویا هزاران بار به آغوش کشیده بودمش نگاهش کرده بودم و حتی بوسیده بودمش الان رویا و خیال نبود خواب نبود این آدم کنارم بود درست نزدیکم
دستشو بالا اورد صورتمو نوازش کرد و گفت
_ تو هم مثل من بودی تو هم مثل من عذاب کشیدی تو هم دلت برای من تنگ میشد؟
چشمام به اشک نشست قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد روی صورتش افتاد سریع سرش را از پا بلند کرد کنارم نشست اشکم از صورتم پاک کرد و گفت
_ فهمیدم می دونم خواهش می کنم گریه نکن
با صدای لرزونی که به خاطر بغض توی گلوم بود گفتم
من تمام روزایی که تا نبودی هزاربارمردم جون دادم حسرت داشتنت جون منو گرفت اما چاره دیگه ای نداشتم چیزهایی که دیده بودم باعث میشد این دوری رو تحمل کنم و ازت فاصله بگیرم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۸k
۲۲ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.