خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت284
#جلد_دوم





موهامو نوازش کرد پیشونیمو بوسید و گفت
_ مطمئنم بچه حالش خوبه اما دکتر گفت کیمیا باید تحت‌نظر بمونه به خاطر خونریزی که داشته

نفسمو اسود بیرون دادم و گفتم

خدا رو شکر مردم از ترس گفتم خدای نکرده اگه اتفاقی بیوفته برای اون بچه چیکار باید بکنم؟
ما این همه تلاش نکردیم سختی نکشیدیم که این بچه رو از دست بدیم
دستشو دور کمرم انداخت و همراهش هم قدمش وارد پذیرایی شدیم روی مبل نشست و منم کنار خودش نشوند و گفت

_ کیمیا هر کاری میکنه که منو پیش خودش نگه داره شاید حتی خونریزی هم در کار نبوده و فقط و فقط میخواست منو به خونه بکشونه تا نزدیکش باشم از اون زن هیچ چیزی بعید نیست

دستی به صورتم کشیدم و گفتم مهم نیست فقط حواست باشه که یه موقع داستان چوپان دروغگو نشه چند بار بری و در آخر واقعیتی اتفاقی بیفته بود دیگه حرفشو باور نکنی حتی اگه هر روز از این حرفا بزنه تو باید بری میدونی که من اون بچه رو می خوام؟

روی مبل دراز کشید سرش روی پاهام گذاشت به صورتم خیره شد و گفت
_هر چی که تو بگی اگه کنارم باشی هر کاری که بگی می کنم به این شک نکن فقط باهام بمون کنارم باش دور ازتو حتی نمیتونم نفس بکشم چه برسه به اینکه بخوام زندگی کنم وقتی تو نیستی نه میتونم فکر کنم نه تصمیم بگیرم
من حتی عصبانیتمو نمیتونم کنترل کنم اما تو که هستی همه چیز رو به راهه ...
همه چیز خوبه دیگه هیچ چیزی نیست که منو ناراحت عصبی دیوونه کنه...

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۴)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت285#جلد_دوم به این حرف‌هایی که می‌زد به...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت286#جلد_دوم دستشو توی دستم گرفتم و روی ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت283#جلد_دوم دستم روی شکمم گذاشتم و آهست...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت282#جلد_دوم اهورا با یه لیوان آب توی دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط