خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت286
#جلد_دوم





دستشو توی دستم گرفتم و روی قلبم گذاشتم و گفتم
می بینی این قلبم انقدر درد می‌کشید وقتی نبودی اینقدر تیر می کشید که گاهی فکر می کردم همین الان که از کار بیفته و من جونم از تنم بره
منو خوب میشناسی میدونی برای من تو حکم عشق و شوهر و این چیزا رو نداری تو برای من دلیل نفس کشیدنی وقتی از تو گذشتم قلبم هزار تیکه شده بود
دیدن این عکسها دیدن کیمیا لخت توی بغل تو خیلی درد داشت اهورا....
این درد و من نمیتونستم تحمل کنم دیگه نمی تونستم بی خیال از کنار این درد بزرگ بگذرم باید میرفتم تو به من حق نمیدی؟

پیشونیشو به پیشونی من تکیه داد و گفت
_ بهت حق میدم اما تو بدون اینکه با من حتی حرف بزنی رفتی این منصفانه نبود انصاف نبود..

قلبم بی تابی می کرد میخواست بغلش کنم میخواست توی بغل این آدم آروم بگیره بی هوا دستامو باز کردم و محکم بغلش کردم کمی مکث کرد تا به خودش بیاید و بعد دستاش بازوهای مردونه اش دور تنم نشست و منو به خودش فشار داد
منو این آدم به هم نیاز داشتیم برای زندگی یعنی باید بهش میگفتم الان که منو اهورا کنار همیم یه بچه توی شکم منه؟
دودل بودم مردد بودم برای دادن این خبر میترسیدم این خبر رو بدم اتفاق بدی بیفته و من به خاطر این بچه باز پاگیر بمونم

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت287#جلد_دوم می خواستم اول مطمئن بشم از ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت288#جلد_دوم تنم داشت داغ میشد این مرد خ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت285#جلد_دوم به این حرف‌هایی که می‌زد به...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت284#جلد_دوم موهامو نوازش کرد پیشونیمو ب...

بیاد بابامحمدم

نام فیک: عشق مخفیPart: 51ویو ات*ات. بهتره بگردم خونه*توی مغز...

پارت چهار.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط