تو اونو انتخاب کردی...؟ part 2۳
جونگکوک ویو:
با سر درد از خواب بیدار شدم که دیدم سر و صدا میاد، سعی کردم توی اتاق رو ببینم فهمیدم جیمین و تهیونگ دارن بازی میکنن
بلند شدم خوابالود سمتشون رفتم به مارچوب در تکیه دادم که جیمین متوجه اومدنم شد
° بهه ببین کی بیدار شده!میدونی ساعت چنده؟؟
کمی چشممو مالیدم با گیجی گفتم
-هوم؟ساعت چنده؟
همونطور که حواسشون به بازی بود تا نبازن تهیونگ ادامه داد
/ساعت ۱۲ ظهره! خیلی خوابیدی
-اها
بیرون اومدم در رو بستم
گیج بودم هیچی نمیفهمیدم همونطور سمت اشپزخونه رفتم تا چیزی بخورم که یادم افتاد روی مبل خوابیده بودم
چرا اونجا خوابیدم؟
با یاداوری اتفاقات دیشب سرجام میخکوب شدم
اوه اوه چرا یادم نبوود
دوییدم سمت اتاق در رو با شدت باز کردم
-بچه هاا، از ات خبری نشدد؟؟
جوری که من داد زدم مطمئن بودم کرک و پر واسشون نمونده بود!
یه دفعه تهیونگ برگشت سمتم مثل خودم داد زد
/عهه چته وحشیی ترسوندیم ، ببین رفتم تو دیوار باختم حالا خوب شد؟؟
رفتم تلویزیونو خانوش کردم بینشون نشستم
-خودم ده بار دیگه باهات جوری بازی میکنم که ببری، فقط بگو از ات خبری شد؟؟
تهیونگ با کلافگی دسته رو کنار گذاشت
/نمیدونم پیش نامجون و حیهوپ مطمئنم که نیست به جین زنگ زدم پیش یونگی بود، گفتش ازش خبری ندارن دیگه چیزی نمیدونم
کوک نا امید سمت جیمین برگشت
-تو چی جیم؟توهم خبر نداری؟
°نه کوک فعلا خبری نشده ولی پیگیرش هستیم هرچی پیدا کنیم میگیم بهت
تهیونگ خواست از اون حال و هوا بیان بیرون، با شونش به کوک طعنه زد
/خب دیگه قول دادی باهام ده دست بازی کنی و من ببرم! زود باش بهش عمل کن منتظرم بازی کنی
کوک نگاه معناداری بهش انداخت و بلند شد
-ته الان وقتش نیست! با جیمین بازی کن ، تا وقتی ات رو نبینم هیچکاری نمیکنم...
و اروم به سمت اتاقش قدم برداشت
تهیونگ به جیمین نگاه کرد
/هعی.. چیکارش کنیم؟اگه تا چندروز دیگه پیداش نکنه هم پدر مارو درمیاره هم خودشو!
جیمین خودشو به پشت پرت کرد و دراز کشید به سقف خیره بود
°آییش راست میگی فقط امیدوارم اینسری هرشب مست نکنه بعد بهمون بگه ات رو میخواد!
با سر درد از خواب بیدار شدم که دیدم سر و صدا میاد، سعی کردم توی اتاق رو ببینم فهمیدم جیمین و تهیونگ دارن بازی میکنن
بلند شدم خوابالود سمتشون رفتم به مارچوب در تکیه دادم که جیمین متوجه اومدنم شد
° بهه ببین کی بیدار شده!میدونی ساعت چنده؟؟
کمی چشممو مالیدم با گیجی گفتم
-هوم؟ساعت چنده؟
همونطور که حواسشون به بازی بود تا نبازن تهیونگ ادامه داد
/ساعت ۱۲ ظهره! خیلی خوابیدی
-اها
بیرون اومدم در رو بستم
گیج بودم هیچی نمیفهمیدم همونطور سمت اشپزخونه رفتم تا چیزی بخورم که یادم افتاد روی مبل خوابیده بودم
چرا اونجا خوابیدم؟
با یاداوری اتفاقات دیشب سرجام میخکوب شدم
اوه اوه چرا یادم نبوود
دوییدم سمت اتاق در رو با شدت باز کردم
-بچه هاا، از ات خبری نشدد؟؟
جوری که من داد زدم مطمئن بودم کرک و پر واسشون نمونده بود!
یه دفعه تهیونگ برگشت سمتم مثل خودم داد زد
/عهه چته وحشیی ترسوندیم ، ببین رفتم تو دیوار باختم حالا خوب شد؟؟
رفتم تلویزیونو خانوش کردم بینشون نشستم
-خودم ده بار دیگه باهات جوری بازی میکنم که ببری، فقط بگو از ات خبری شد؟؟
تهیونگ با کلافگی دسته رو کنار گذاشت
/نمیدونم پیش نامجون و حیهوپ مطمئنم که نیست به جین زنگ زدم پیش یونگی بود، گفتش ازش خبری ندارن دیگه چیزی نمیدونم
کوک نا امید سمت جیمین برگشت
-تو چی جیم؟توهم خبر نداری؟
°نه کوک فعلا خبری نشده ولی پیگیرش هستیم هرچی پیدا کنیم میگیم بهت
تهیونگ خواست از اون حال و هوا بیان بیرون، با شونش به کوک طعنه زد
/خب دیگه قول دادی باهام ده دست بازی کنی و من ببرم! زود باش بهش عمل کن منتظرم بازی کنی
کوک نگاه معناداری بهش انداخت و بلند شد
-ته الان وقتش نیست! با جیمین بازی کن ، تا وقتی ات رو نبینم هیچکاری نمیکنم...
و اروم به سمت اتاقش قدم برداشت
تهیونگ به جیمین نگاه کرد
/هعی.. چیکارش کنیم؟اگه تا چندروز دیگه پیداش نکنه هم پدر مارو درمیاره هم خودشو!
جیمین خودشو به پشت پرت کرد و دراز کشید به سقف خیره بود
°آییش راست میگی فقط امیدوارم اینسری هرشب مست نکنه بعد بهمون بگه ات رو میخواد!
۱۵.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.