"I fell in love with someone'' (P2)
"I fell in love with someone'' (P2)
همه زدن زیر خنده*
چند مین بعد :
از زبان ا.ت :
سر میز بودم که بابام سکوت شکست...
پ ا.ت : دخترم ا.ت
ا.ت : بله
پ ا.ت : من با آقای جئون دست به یکی کردیم که تورو...
ا.ت : هوم
پ ا.ت : ا.ت! تو باید با پسر جئون ازدواج کنی
از زبان ا.ت :
*وقتی بابام اون حرف زد غذا گیر کرد تو گلوم*
م ا.ت : چیشد ا.ت خوبی *نگران*
ا.ت : بابا تو چی گفتی!!*داد،تعجب*
پ ا.ت : ا.ت
ا.ت : بابا من از اون مرد متنفرم بیام با پسرش ازدواج کنم. (حواستون باشه ا.ت و جونگکوک همدیگه رو نمیشناسن)
*یونا پشماش ریخته*
پ ا.ت : ا.ت تو باید عضوی از خانواده جئون باشی
ا.ت : هیچ...هق.. حرفی نمیخوام بشنوم*گریه*
پ ا.ت : کسی از تو نظر نخواست وقتی چیزی میگم باید قبول کنی*جدی*
ا.ت رفت تو اتاق*
از زبان ا.ت : وارد اتاقم شدم وسایل که بالا میز بود پرت کردم آخه چرا بیام با پسر اون مرتیکه ازدواج کنم همه عوض شدن لعنتی...*نق زدن*
چند ساعت بعد :
چند ساعتی بود هنوز تو اتاقم بودم که در اتاقم زده شد که صدای مامانم از پشت در شنیدم گفتم بیاد تو وقتی منو با اون حال دید فورا اومد سمتم ازش معلوم بود نگرانم بود...
م ا.ت : ا.ت حالت خوبه*تعجب،نگران*
ا.ت : مگه برات مهمه*سرد*
م ا.ت : ا.ت ببین دخترم میدونم حال وضعت خوب نیست ولی مجبوری ازدواج کنی و تازه...
*ا.ت سوالی به خانم کیم(م ا.ت)نگاه میکنه*
م ا.ت : فردا شب خانواده جئون میان خونمون
ا.ت : چییی فردا شب*تعجب*
م ا.ت : دخترم بهتره قبول کنی این به نفع ما هست
ا.ت : حالا چیکار کنم *گریه*
م ا.ت : متاسفم دخترم تنها کاری که باید بکنی قبول کردن تو هست.
ا.ت : مامان منو تنها بزار*آروم*
*م ا.ت از اتاق ا.ت رفت*
ا.ت" پس...یعنی فردا میان قیافه پسر چطوره ممکنه خوش قیافه باشه(داشتی نق میکردی میگفتی نمیخوای ازدواج کنی😔🗿)اههه ولش کن.
فردا شب ویو :
ادامه داره...
ادمین : چون شرط پارت قبل رو نرسوندین باید سر پارت بعد تو خماری بمونید😔
همه زدن زیر خنده*
چند مین بعد :
از زبان ا.ت :
سر میز بودم که بابام سکوت شکست...
پ ا.ت : دخترم ا.ت
ا.ت : بله
پ ا.ت : من با آقای جئون دست به یکی کردیم که تورو...
ا.ت : هوم
پ ا.ت : ا.ت! تو باید با پسر جئون ازدواج کنی
از زبان ا.ت :
*وقتی بابام اون حرف زد غذا گیر کرد تو گلوم*
م ا.ت : چیشد ا.ت خوبی *نگران*
ا.ت : بابا تو چی گفتی!!*داد،تعجب*
پ ا.ت : ا.ت
ا.ت : بابا من از اون مرد متنفرم بیام با پسرش ازدواج کنم. (حواستون باشه ا.ت و جونگکوک همدیگه رو نمیشناسن)
*یونا پشماش ریخته*
پ ا.ت : ا.ت تو باید عضوی از خانواده جئون باشی
ا.ت : هیچ...هق.. حرفی نمیخوام بشنوم*گریه*
پ ا.ت : کسی از تو نظر نخواست وقتی چیزی میگم باید قبول کنی*جدی*
ا.ت رفت تو اتاق*
از زبان ا.ت : وارد اتاقم شدم وسایل که بالا میز بود پرت کردم آخه چرا بیام با پسر اون مرتیکه ازدواج کنم همه عوض شدن لعنتی...*نق زدن*
چند ساعت بعد :
چند ساعتی بود هنوز تو اتاقم بودم که در اتاقم زده شد که صدای مامانم از پشت در شنیدم گفتم بیاد تو وقتی منو با اون حال دید فورا اومد سمتم ازش معلوم بود نگرانم بود...
م ا.ت : ا.ت حالت خوبه*تعجب،نگران*
ا.ت : مگه برات مهمه*سرد*
م ا.ت : ا.ت ببین دخترم میدونم حال وضعت خوب نیست ولی مجبوری ازدواج کنی و تازه...
*ا.ت سوالی به خانم کیم(م ا.ت)نگاه میکنه*
م ا.ت : فردا شب خانواده جئون میان خونمون
ا.ت : چییی فردا شب*تعجب*
م ا.ت : دخترم بهتره قبول کنی این به نفع ما هست
ا.ت : حالا چیکار کنم *گریه*
م ا.ت : متاسفم دخترم تنها کاری که باید بکنی قبول کردن تو هست.
ا.ت : مامان منو تنها بزار*آروم*
*م ا.ت از اتاق ا.ت رفت*
ا.ت" پس...یعنی فردا میان قیافه پسر چطوره ممکنه خوش قیافه باشه(داشتی نق میکردی میگفتی نمیخوای ازدواج کنی😔🗿)اههه ولش کن.
فردا شب ویو :
ادامه داره...
ادمین : چون شرط پارت قبل رو نرسوندین باید سر پارت بعد تو خماری بمونید😔
۲۲.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.