❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشـــــــق... #پارت44
نیلوفر :
بعد از اون روز حس بهتر ونزدیکتری به مهردادپیدا کردم اونم نسبت به من خیلی مهربون بود فقط می تونستم این اسم رو بزارم روش نه چیز دیگه ای چون مهرداد خیلی تو دار بود واصلا چیزی رو بروز نمی داد
محیا بعد از دوهفته که حسابی خرید کرده بود به خودش استراحت داده بود تا واسه مراسم عقدش سرحال باشه جالب بوددکه تموم خریدهاش رو تهران انجام داده بود همراه مونا وعلی وفربد رفته بودن خرید حالا هم مشغول کارای عقدش بود
تو اتاقم نشسته بودم وداشتم موهام رو شونه می زدم در زدن بدون اینکه نگاه کنم گفتم : بیا تو
چون در زدنش شبیه محیا بود
- سلام
برگشتم طرف صدا وبا دیدن مهرداد جاخوردم
مهرداد که نگاهش رو موهام بود وانگارحواسش پرت شده بود
- مهرداد
سرشو بلند کرددتو چشام نگاه کرد
- خوبی
مهرداد سرفه ای کرد وگفت : چیزه ...اومدم ..اومدم بگم .یادم رفت
شالمو رو سرم انداختم وگفتم : هر وقت یادت اومد بگو
مهرداد : راستش می خواستم بگم قراره با محسن بریم خرید گفتم اگه چیزی نیاز داشتی بگو برات بگیرم
- نه چیزی نیاز ندارم
سرشوبلند کردبه چشام نگاه کردوگفت : موهات خیلی قشنگه
مثله دشت گندم زاره
- ممنون تشبیه قشنگیه
مهرداد : من برم دیگه
لبخند کمرنگی زد ورفت بیرون خندم گرفت خیلی برام جالب بودیه مرد ازم تعریف کنه یه تشبیه قشنگ از طرف مهرداد
موهام رو بافتم واز اتاقم اومدم بیرون ورفتم پایین صدای خنده ای محسن توخونه پیچیده بود با دیدن لیلی ناخوداگاه حالم گرفته شد هر وقت می رفت طرف مهرداد حسادت می کردم که از شانس خوبم اصلامهرداد اونو نمی دید
- اینجا کسی نیست
محسن که داشت با مهرداد حرف می زد گفت : راستش نه فقط منو مهرداد ولیلی
- پس محیا کجاست
مهرداد که داشت تلویزیون می دید برگشت نگاهم کردوگفت : آماده شدی ؟
متعجب نگاهش کردم چشمکی زد
عشـــــــق... #پارت44
نیلوفر :
بعد از اون روز حس بهتر ونزدیکتری به مهردادپیدا کردم اونم نسبت به من خیلی مهربون بود فقط می تونستم این اسم رو بزارم روش نه چیز دیگه ای چون مهرداد خیلی تو دار بود واصلا چیزی رو بروز نمی داد
محیا بعد از دوهفته که حسابی خرید کرده بود به خودش استراحت داده بود تا واسه مراسم عقدش سرحال باشه جالب بوددکه تموم خریدهاش رو تهران انجام داده بود همراه مونا وعلی وفربد رفته بودن خرید حالا هم مشغول کارای عقدش بود
تو اتاقم نشسته بودم وداشتم موهام رو شونه می زدم در زدن بدون اینکه نگاه کنم گفتم : بیا تو
چون در زدنش شبیه محیا بود
- سلام
برگشتم طرف صدا وبا دیدن مهرداد جاخوردم
مهرداد که نگاهش رو موهام بود وانگارحواسش پرت شده بود
- مهرداد
سرشو بلند کرددتو چشام نگاه کرد
- خوبی
مهرداد سرفه ای کرد وگفت : چیزه ...اومدم ..اومدم بگم .یادم رفت
شالمو رو سرم انداختم وگفتم : هر وقت یادت اومد بگو
مهرداد : راستش می خواستم بگم قراره با محسن بریم خرید گفتم اگه چیزی نیاز داشتی بگو برات بگیرم
- نه چیزی نیاز ندارم
سرشوبلند کردبه چشام نگاه کردوگفت : موهات خیلی قشنگه
مثله دشت گندم زاره
- ممنون تشبیه قشنگیه
مهرداد : من برم دیگه
لبخند کمرنگی زد ورفت بیرون خندم گرفت خیلی برام جالب بودیه مرد ازم تعریف کنه یه تشبیه قشنگ از طرف مهرداد
موهام رو بافتم واز اتاقم اومدم بیرون ورفتم پایین صدای خنده ای محسن توخونه پیچیده بود با دیدن لیلی ناخوداگاه حالم گرفته شد هر وقت می رفت طرف مهرداد حسادت می کردم که از شانس خوبم اصلامهرداد اونو نمی دید
- اینجا کسی نیست
محسن که داشت با مهرداد حرف می زد گفت : راستش نه فقط منو مهرداد ولیلی
- پس محیا کجاست
مهرداد که داشت تلویزیون می دید برگشت نگاهم کردوگفت : آماده شدی ؟
متعجب نگاهش کردم چشمکی زد
۷۵.۳k
۳۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.