همسر اجباری ۲۰۷
#همسر_اجباری #۲۰۷
امیر:آریا االن که چیزی نشده تو از چی میترسی.تو که به اجبار تو این بازی اومدی یا..یا نکنه پشیمون شدی و
باهاشون همدستی.
من االنم میتونم تو وشرکتتو به جرم هماهنگی با این قاچاق چیا دستگیر کنم. پلیس و شرکت شما یه هدف داره.
-کیا قاچاق میکنن چی میگید.
-ببین داداش من حتی خودت نمیدونی بین کیایی و با کیا دری هم کاری میکنی.حتی نمیدونی ما چرا اینجاییم.
بعد داری ترش میکنی گیر دادی به احسان بدبخت.
-امیر حرف میزینی با نه.
من از پله ها اومدم پایین.
وگفتم.
-آقا امیر اگه میشه من توضیح بدم. امیرم با چشم تایید کرد.
آریا با چشمای به خون نشسته نگاهشو به من دوخت.اومد سمتمو با حالت عصبی یه لحظه ترسیدم اما میخواست
چکارم کنه دوتا سیلی که بیشتر نبود.
-بعله شما بگو چرا شما نگی .
و با داد محکم گفت. االن یکم دیر نیست.؟ها لعنتی ؟
من عروسک خیمه شب بازی شما بودم!
-نه من نه هیچ کدوم از بچه هایی که اینجا هستیم بخاطر خودمون نیومدی.
ما واسه دستگیری این شرکت بزرک که با چند شرکت ایرانی هم همدسته اینجاییم.
من و همین احسانی که االن رو سرش داد میزدی اولین هدفمون فقط نجات تو از اینجا بود .بعد از همکاری با پلیس
فهمیدیم که مشکل از ما و قرار دادمون نبوده این شرکت با زیرکی تمام بند های قرار دادو طوری تنظیم کرده بود که
تو هیچ راهی جز هم کاری نداشته باشی آقای مدرس کار اصلی ایناقاچاق قرص .مواد .حتی اعضای بدن انسانه
میفهمی؟
آریا از حرفم جا خورد و نتونست وزن خودشو تحمل کنه و به کمک محافظ پله ها رو پله نشست.
-آنا چی داری میگی.!
- اوایل منو و احسان میخواستیم دور از چشمه امیر و عسل بهت بگیم که رابطه ات با شین صمیمی تر شه که به ما
شک نکن. اما لزومی به گفتن نبود چون تو همین جوریشم با اون دختره خوب بودی ونقش تو خیلبی قشنگ ایفا
میکردی.ماهم کارخودمونو انجام میدادیم.االنم که ما اینجاییم با دیدن خیلی چیزا تصمیم منم عوض شد هدف
اصلیم نجات جون جوونای کشورمه . شاید کار ما جلو یه گوشه کوچیکی از این قاچاق دارو رو بگیره اما من هم همه
تالشمو میکنم که پلیسا این جنایت کارارو بگیرن.
االن تصمیم باتواه میخوای برو ولو بده همه چیزو که تو وشرکتت عزیز تربشین واسه اون عوضی و من و احسان
والبته خونوادتو واسه همیشه کنار بزار چون هیچ کدوم ازما یه همچین آریایی نمیخوایم.
امیر:آریا االن که چیزی نشده تو از چی میترسی.تو که به اجبار تو این بازی اومدی یا..یا نکنه پشیمون شدی و
باهاشون همدستی.
من االنم میتونم تو وشرکتتو به جرم هماهنگی با این قاچاق چیا دستگیر کنم. پلیس و شرکت شما یه هدف داره.
-کیا قاچاق میکنن چی میگید.
-ببین داداش من حتی خودت نمیدونی بین کیایی و با کیا دری هم کاری میکنی.حتی نمیدونی ما چرا اینجاییم.
بعد داری ترش میکنی گیر دادی به احسان بدبخت.
-امیر حرف میزینی با نه.
من از پله ها اومدم پایین.
وگفتم.
-آقا امیر اگه میشه من توضیح بدم. امیرم با چشم تایید کرد.
آریا با چشمای به خون نشسته نگاهشو به من دوخت.اومد سمتمو با حالت عصبی یه لحظه ترسیدم اما میخواست
چکارم کنه دوتا سیلی که بیشتر نبود.
-بعله شما بگو چرا شما نگی .
و با داد محکم گفت. االن یکم دیر نیست.؟ها لعنتی ؟
من عروسک خیمه شب بازی شما بودم!
-نه من نه هیچ کدوم از بچه هایی که اینجا هستیم بخاطر خودمون نیومدی.
ما واسه دستگیری این شرکت بزرک که با چند شرکت ایرانی هم همدسته اینجاییم.
من و همین احسانی که االن رو سرش داد میزدی اولین هدفمون فقط نجات تو از اینجا بود .بعد از همکاری با پلیس
فهمیدیم که مشکل از ما و قرار دادمون نبوده این شرکت با زیرکی تمام بند های قرار دادو طوری تنظیم کرده بود که
تو هیچ راهی جز هم کاری نداشته باشی آقای مدرس کار اصلی ایناقاچاق قرص .مواد .حتی اعضای بدن انسانه
میفهمی؟
آریا از حرفم جا خورد و نتونست وزن خودشو تحمل کنه و به کمک محافظ پله ها رو پله نشست.
-آنا چی داری میگی.!
- اوایل منو و احسان میخواستیم دور از چشمه امیر و عسل بهت بگیم که رابطه ات با شین صمیمی تر شه که به ما
شک نکن. اما لزومی به گفتن نبود چون تو همین جوریشم با اون دختره خوب بودی ونقش تو خیلبی قشنگ ایفا
میکردی.ماهم کارخودمونو انجام میدادیم.االنم که ما اینجاییم با دیدن خیلی چیزا تصمیم منم عوض شد هدف
اصلیم نجات جون جوونای کشورمه . شاید کار ما جلو یه گوشه کوچیکی از این قاچاق دارو رو بگیره اما من هم همه
تالشمو میکنم که پلیسا این جنایت کارارو بگیرن.
االن تصمیم باتواه میخوای برو ولو بده همه چیزو که تو وشرکتت عزیز تربشین واسه اون عوضی و من و احسان
والبته خونوادتو واسه همیشه کنار بزار چون هیچ کدوم ازما یه همچین آریایی نمیخوایم.
۳.۹k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.