انتخاب خواستنی پارت 3
یهو با دیدن من حرفش قطع شد و خودشو به مینا رسوند ولی چشماش از روی من کنار نمیرفت.
- او مینویا اومدی
بعدش روبه من ادامه داد: ایشون هم مین او برادرم کوچیک ترم هست.
~سلام.
دور ازشوخی صدای بامزه و قشنگی داشت واقعا نمیدونستم چرا ولی انگار یکم از خجالت قرمز شده
بود.
با خنده بهش سلام کردم که مینا گفت: مینوی ماهم آیدله، ولی سولو کار میکنه.
یه آها گفتم و خدا خدا میکردم هرچه زودتر از ابن بحث معذب کننده خلاص بشم
هموز دعاهام تموم نشده بود که صدای زنگ گوشین بلند شد با یه ببخشید از خواهر برادر جدا شدم و به اسکرین گوشی نگاه کردم
جیون اومی بود و بهم گفت که بیام سالن اصلی
خودمو بهشون رسوندم
چند دقیقه گذست و حوصلم واقعا سر رفته بود به آیدل هایی که اون وسط قر میدادن نگاه کردم و از اونی ها جدا شدم و روی یه مبل نشستم.
از اونجایی که از ۶ سالگی به امریکا رفته بودم خیلی ایدل هارو نمیشناختم.
+(تهیونگ)
با بچه ها نشسته بودیم، البته اگه بشه اسمشو نشستن گذاشت چون جین و جی هوپ نشسته هم از اونایی که وسط بودن بیشتر قر میدادن
امروز اصلا حال نداشتم ولی به خاطر اسرار کوک و جیمین اومدم
یکی از دلایلی که دوست نداشتم به این مهمونی بیام الا داست به سمتم نیومد
کلافه نفسمو بیرون دادم و خودمو اماده کردم
- سلام بچه ها، چه خبرا از مهمونی لذت میبرین؟.
سو مینا، اصلا باهاش کنار نمیام، همش بهم میچسبه و لین منو عصبانی میکنه
اومدم و کنارم نشست و مثل همیشه دستاشو دور بازوم حلقه کرد و بهم نزدیک شد
- اوپا، خوبی.
+مینایا چند بار باید بگم اینجوری صدام نکنم خوشم نمیاد.
لباشو غنچه کرد و گفت: آخه من اینجوری دوست دارم، ولی باشه...... تهیونگا.
اصلا این دختر رو درک نمیکنم انگار اصلا غرور نداره، با اینکه چند بار بهم اعتراف کرده و من ردش کردم ولی کم نمیاره.
یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ارامشمو حفظ کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ وارد میشود 😂
- او مینویا اومدی
بعدش روبه من ادامه داد: ایشون هم مین او برادرم کوچیک ترم هست.
~سلام.
دور ازشوخی صدای بامزه و قشنگی داشت واقعا نمیدونستم چرا ولی انگار یکم از خجالت قرمز شده
بود.
با خنده بهش سلام کردم که مینا گفت: مینوی ماهم آیدله، ولی سولو کار میکنه.
یه آها گفتم و خدا خدا میکردم هرچه زودتر از ابن بحث معذب کننده خلاص بشم
هموز دعاهام تموم نشده بود که صدای زنگ گوشین بلند شد با یه ببخشید از خواهر برادر جدا شدم و به اسکرین گوشی نگاه کردم
جیون اومی بود و بهم گفت که بیام سالن اصلی
خودمو بهشون رسوندم
چند دقیقه گذست و حوصلم واقعا سر رفته بود به آیدل هایی که اون وسط قر میدادن نگاه کردم و از اونی ها جدا شدم و روی یه مبل نشستم.
از اونجایی که از ۶ سالگی به امریکا رفته بودم خیلی ایدل هارو نمیشناختم.
+(تهیونگ)
با بچه ها نشسته بودیم، البته اگه بشه اسمشو نشستن گذاشت چون جین و جی هوپ نشسته هم از اونایی که وسط بودن بیشتر قر میدادن
امروز اصلا حال نداشتم ولی به خاطر اسرار کوک و جیمین اومدم
یکی از دلایلی که دوست نداشتم به این مهمونی بیام الا داست به سمتم نیومد
کلافه نفسمو بیرون دادم و خودمو اماده کردم
- سلام بچه ها، چه خبرا از مهمونی لذت میبرین؟.
سو مینا، اصلا باهاش کنار نمیام، همش بهم میچسبه و لین منو عصبانی میکنه
اومدم و کنارم نشست و مثل همیشه دستاشو دور بازوم حلقه کرد و بهم نزدیک شد
- اوپا، خوبی.
+مینایا چند بار باید بگم اینجوری صدام نکنم خوشم نمیاد.
لباشو غنچه کرد و گفت: آخه من اینجوری دوست دارم، ولی باشه...... تهیونگا.
اصلا این دختر رو درک نمیکنم انگار اصلا غرور نداره، با اینکه چند بار بهم اعتراف کرده و من ردش کردم ولی کم نمیاره.
یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ارامشمو حفظ کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ وارد میشود 😂
۳.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.