وانشات"عاشق بودن جرم نیست"
وانشات"عاشق بودن جرم نیست"
Pt: 21
شوگا: جمله انگیزشی بود
ا.ت: میخوام به خودم انگیزه بدم تا نترسم
شوگا: رسیدیم... وایسا من برم قفل درو باز کنم بعد بهت علامت میدم
ا.ت: اوکی
شوگا پیاده شد و قفل درو باز کرد بعد به اینور و اونور یه نگاه انداخت و بهم علامت داد که برم
پیاده شدم و سریع رفتم داخل خونه
ا.ت: تو به این خونه میگی کوچیک؟
شوگا: از وقتی که10 سالم بود اینجا نیومدم
ا.ت: مگه الان چند سالته
شوگا: 20
ا.ت: عههههه
شوگا: چیه مگه خودت چند سالته؟
ا.ت: 20 سالمه*پوکر فیس
شوگا: ا.ت یه چیزی رو یادم رف بهت بگم
ا.ت: خب الان بگو
شوگا: ریدم تو این فکرم تهیونگ قبلا اومده این خونه!
ا.ت: چی.....
تهیونگ درو شکوند و وارد شد
تهیونگ: به به خانم ا.ت
یه چاقو دستش بود داشت میومد جلو و همزمان با چاقو دیوار رو خش میزد
ا.ت: ت تو.... اینجا چیکار میکنی*داد
تهیونگ: به من میگی خارننه کصه؟
شوگا: جرات داری بیا جلو*داد خیلی بلند
تهیونگ: به به اقای شوگا شماهم همدست خانم ا.ت هستی.... میکشمت عوضی*اول آروم و بعد یه داد خیلی بلند
شوگا: جرات داری به ا.ت نزدیک شو*داد
ا.ت: بسه دیگه دو تاتون بس کنید
بعد این حرف سریع از پله ها رفتم بالا رفتم رو پشت بوم ارتفاعش زیاد نبود و پایین هم یه چمن زار بود سریع پریدم پایین یکم دردم گرفت ولی سریع بلند شدم و تا جایی که میتونستم با سرعت میدویدم
تهیونگ: ا.تتتتتتتتتتت*داد بلند
از ترس پشمام ریخت
رفتم به همون هتلی که اونجا با تهیونگ آشنا شدم
با سرعت وارد شدم خواستم از پله ها برم بالا که یه خانم اومد و بازوم رو گرفت و
گفت: کاری داشتید خانم؟
ا.ت: بله*نفس نفس زنان
♕: با کسی کار دارید
ا.ت: نه من خودم اینجا یه اتاق دارم
♕: اسمتون؟
ا.ت: یانگ ا.ت
♕: خانم ا.ت دانشجو دانشگاه مین یون
ا.ت: بله خودم هستم
♕: لطفا از این طرف
دنبالش رفتم و.........
خماری تا هفته بعد
Pt: 21
شوگا: جمله انگیزشی بود
ا.ت: میخوام به خودم انگیزه بدم تا نترسم
شوگا: رسیدیم... وایسا من برم قفل درو باز کنم بعد بهت علامت میدم
ا.ت: اوکی
شوگا پیاده شد و قفل درو باز کرد بعد به اینور و اونور یه نگاه انداخت و بهم علامت داد که برم
پیاده شدم و سریع رفتم داخل خونه
ا.ت: تو به این خونه میگی کوچیک؟
شوگا: از وقتی که10 سالم بود اینجا نیومدم
ا.ت: مگه الان چند سالته
شوگا: 20
ا.ت: عههههه
شوگا: چیه مگه خودت چند سالته؟
ا.ت: 20 سالمه*پوکر فیس
شوگا: ا.ت یه چیزی رو یادم رف بهت بگم
ا.ت: خب الان بگو
شوگا: ریدم تو این فکرم تهیونگ قبلا اومده این خونه!
ا.ت: چی.....
تهیونگ درو شکوند و وارد شد
تهیونگ: به به خانم ا.ت
یه چاقو دستش بود داشت میومد جلو و همزمان با چاقو دیوار رو خش میزد
ا.ت: ت تو.... اینجا چیکار میکنی*داد
تهیونگ: به من میگی خارننه کصه؟
شوگا: جرات داری بیا جلو*داد خیلی بلند
تهیونگ: به به اقای شوگا شماهم همدست خانم ا.ت هستی.... میکشمت عوضی*اول آروم و بعد یه داد خیلی بلند
شوگا: جرات داری به ا.ت نزدیک شو*داد
ا.ت: بسه دیگه دو تاتون بس کنید
بعد این حرف سریع از پله ها رفتم بالا رفتم رو پشت بوم ارتفاعش زیاد نبود و پایین هم یه چمن زار بود سریع پریدم پایین یکم دردم گرفت ولی سریع بلند شدم و تا جایی که میتونستم با سرعت میدویدم
تهیونگ: ا.تتتتتتتتتتت*داد بلند
از ترس پشمام ریخت
رفتم به همون هتلی که اونجا با تهیونگ آشنا شدم
با سرعت وارد شدم خواستم از پله ها برم بالا که یه خانم اومد و بازوم رو گرفت و
گفت: کاری داشتید خانم؟
ا.ت: بله*نفس نفس زنان
♕: با کسی کار دارید
ا.ت: نه من خودم اینجا یه اتاق دارم
♕: اسمتون؟
ا.ت: یانگ ا.ت
♕: خانم ا.ت دانشجو دانشگاه مین یون
ا.ت: بله خودم هستم
♕: لطفا از این طرف
دنبالش رفتم و.........
خماری تا هفته بعد
۳.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.