وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه...
وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه...
پارت سوم
ویو ا.ت
داشتم فکر میکردم که...
که یادم افتاد نامجون گفت ساعت شیش میاد از فرصت استفاده کردم و یکم خونه رو گشتم ولی ...اتاق نامجون تنها جایی بود که قفل بود یکم زیر و رو اتاق خودم رو در آوردم اتاقی با تم سفید و سبز پاستیلی کمد لباسی که پر. از لباس های رنگی بود کونسولی که روش پر از لوازم آرایشی و بهداشتی بود کل سالن های عمارت تم مشکی و سبز پاستیلی داشت
بعد از دو ساعت فضولی کردند رو مبل نشستم یه فیلم بخش کردم و دیدم ساعت یک و نیم بود که یه نودل برای خودم درست کردم و کلی غذا برای شب شاید روز اول بود ولی ... مطمئن بودم این پسر هیچ کاری باهام نداره ........همین که عقربه ساعت رفت روی عدد شیش در باز شد و قامت اون پسره نمایان شد
_سلام
+س،سلام
اون پسره یعنی نامجون رفت بالا و بعد از سی مین برگشت موهاش خیس آب بود و این معلوم میکرد که رفته حمام
_هنوز ازم میترسی ؟!
+چ،چی؟! برای چی؟!
_موقع حرف زدنت معموله استرس داری
+نه نه خوبم...آره خوبم
_اینجا زندانی نیستی هر وقت دوست داری با دوستات بیرون برو یا دعوتشون کن اینجا
+حتی دوست های پسرم ؟!
نامجون یکم مکث کرد و بعد به هوفی کشید
_ح،حتی دوست های پسرت
+ببینم این خونه قانون ندارع؟!
_چرا قانون داره
+خب .......بگو
_قانون اول همه با هم برابرند ...قانون دوم دعوا ممنوع ....قانون سوم سر و صدای زیاد ممنوع ...قانون چهارم ورود به اتاق من ممنوع
+چرا ؟!
_...غذا درست کردی ؟!
+آ،اره
_باشه پس بیا باهم میز رو بچینیم
+قبول
با کمک اون پسره میز رو چیدیم و بعد یک ساعت غذا خوردن تمام شد ظرف ها رو جمع کردم
یعنی تو اتاقش چی داره که ورود ممنوعه
یا خدا ...هیچ جوره نمیشه رفت داخل اتاقش آها ...براش قهوه درست میکنم
بعد از یک ساعت بلند شد رفت تو اتاقش منم از فرصت استفاده کردم و یه قهوه درست کردم رفتم بالا خواستم در رو باز کنم قفل بود مطمئن بودم رفت داخل اتاق پس چرا در قفله ...در زدم
_بله ؟!
+منم...برات قهوه آوردم
_قهوه ؟!
+ب،بله
_ببر پایین الان میام
+چی؟! اما....باشه
هوفف حالا میمرد در رو باز میکرد ...رفتم پایین قهوه رو روی میز گذاشتم که در سالن باز شد یکنفر با داد وارد شد
@هیونگگگگ
منو دید یکم تعجب کرد
@خدمتکار ها که دیروز رفتند تو اینجا چیکار میکنی؟!
+من؟! ...خب من ...
هنوز حرفم کامل نشده بود که چهار نفر دیگه هم اومدن همینجوری داشتن من رو نگاه میکردند که اون پسره نامجون اومد پایین
_چه خبره کوک داد میزنی
@خدمتکار جدید آوردی
_این خدمتکار نیست
جین:پس چیه ؟!
_هومم ...قراره با من زندگی کنه یعنی یه جورایی میشه گفت ...
ته:دوست دخترتهههه یسسس +چ،چی؟!
_ها؟!
ادامه مطلب کامنت
#bts#army#BANGTAN#NAMJOON#fake#BTS#ARMY
پارت سوم
ویو ا.ت
داشتم فکر میکردم که...
که یادم افتاد نامجون گفت ساعت شیش میاد از فرصت استفاده کردم و یکم خونه رو گشتم ولی ...اتاق نامجون تنها جایی بود که قفل بود یکم زیر و رو اتاق خودم رو در آوردم اتاقی با تم سفید و سبز پاستیلی کمد لباسی که پر. از لباس های رنگی بود کونسولی که روش پر از لوازم آرایشی و بهداشتی بود کل سالن های عمارت تم مشکی و سبز پاستیلی داشت
بعد از دو ساعت فضولی کردند رو مبل نشستم یه فیلم بخش کردم و دیدم ساعت یک و نیم بود که یه نودل برای خودم درست کردم و کلی غذا برای شب شاید روز اول بود ولی ... مطمئن بودم این پسر هیچ کاری باهام نداره ........همین که عقربه ساعت رفت روی عدد شیش در باز شد و قامت اون پسره نمایان شد
_سلام
+س،سلام
اون پسره یعنی نامجون رفت بالا و بعد از سی مین برگشت موهاش خیس آب بود و این معلوم میکرد که رفته حمام
_هنوز ازم میترسی ؟!
+چ،چی؟! برای چی؟!
_موقع حرف زدنت معموله استرس داری
+نه نه خوبم...آره خوبم
_اینجا زندانی نیستی هر وقت دوست داری با دوستات بیرون برو یا دعوتشون کن اینجا
+حتی دوست های پسرم ؟!
نامجون یکم مکث کرد و بعد به هوفی کشید
_ح،حتی دوست های پسرت
+ببینم این خونه قانون ندارع؟!
_چرا قانون داره
+خب .......بگو
_قانون اول همه با هم برابرند ...قانون دوم دعوا ممنوع ....قانون سوم سر و صدای زیاد ممنوع ...قانون چهارم ورود به اتاق من ممنوع
+چرا ؟!
_...غذا درست کردی ؟!
+آ،اره
_باشه پس بیا باهم میز رو بچینیم
+قبول
با کمک اون پسره میز رو چیدیم و بعد یک ساعت غذا خوردن تمام شد ظرف ها رو جمع کردم
یعنی تو اتاقش چی داره که ورود ممنوعه
یا خدا ...هیچ جوره نمیشه رفت داخل اتاقش آها ...براش قهوه درست میکنم
بعد از یک ساعت بلند شد رفت تو اتاقش منم از فرصت استفاده کردم و یه قهوه درست کردم رفتم بالا خواستم در رو باز کنم قفل بود مطمئن بودم رفت داخل اتاق پس چرا در قفله ...در زدم
_بله ؟!
+منم...برات قهوه آوردم
_قهوه ؟!
+ب،بله
_ببر پایین الان میام
+چی؟! اما....باشه
هوفف حالا میمرد در رو باز میکرد ...رفتم پایین قهوه رو روی میز گذاشتم که در سالن باز شد یکنفر با داد وارد شد
@هیونگگگگ
منو دید یکم تعجب کرد
@خدمتکار ها که دیروز رفتند تو اینجا چیکار میکنی؟!
+من؟! ...خب من ...
هنوز حرفم کامل نشده بود که چهار نفر دیگه هم اومدن همینجوری داشتن من رو نگاه میکردند که اون پسره نامجون اومد پایین
_چه خبره کوک داد میزنی
@خدمتکار جدید آوردی
_این خدمتکار نیست
جین:پس چیه ؟!
_هومم ...قراره با من زندگی کنه یعنی یه جورایی میشه گفت ...
ته:دوست دخترتهههه یسسس +چ،چی؟!
_ها؟!
ادامه مطلب کامنت
#bts#army#BANGTAN#NAMJOON#fake#BTS#ARMY
۳.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.