وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه ...
وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه ...
پارت یک
ویو ا.ت
برای بار آخر داخل آینه به خودم نگاه کردم کبودی های زیر چشمم که با کرم پودر درست شده بود لباسی که آنقدر باز بود همه بدنم دیده میشد چند سالی هست که پدرم با مین سو(نامادری) ازدواج کرده و سر همین موضوع برادرم یعنی یونگی دعوا کرد و از کره رفت و خبری ازش ندارم امشب مهمونی بود جشنی که معلوم نیست مناسبتش چیه داشتم با خودم جلو آینه فکر میکردم که در باز شد و آجوما یکی از خدمتکار ها گفت وقتشه برم پایین
*فلش بک به چند روز قبل از مهمونی*
دوباره صدای دعوا های ا.ت و نامادریاش داخل عمارت پیچید همه این اتفاق ها در نبود پدر ا.ت میافته
+ببین مین سو یکبار دیگه سر من داد بزنی من میدونم و تو
&مثلاً میخوای چیکار کنی ؟! هاا ؟! الان نه بابا جونت هست نه اون داداش مسخرت
همین که این حرف رو زد یه دونه کوبوندم تو صورتش که از موهام من رو گرفت و پرت کرد رو زمین
&چند روز دیگه وایستا حالیت میکنم
+ببینم قراره چه غلطی کنی ...ح،رومی
&هه
پایان فلش بک
از اتاق رفتم بیرون از پله ها اومدم بیرون که همه برگشتند سمتم
رفتم یه گوشه نشستم مین سو رو میدیدم که مثل هر،زه ها میگشت همینجوری داشتم میز ها رو نگاه میکردم که چشمم خورد به یه میز که یه پسر تنها نشسته ععیی چه کراشی
چند دقیقه بعد
تو افکار خودم بودم که با صدای بلند گو به خودم اومدم مین سو بود داشت حرف میزد که نور سفید و زیادی افتاد روی من خیلی تعجب کرده بودم که مین سو اومد دست من رو گرفت و برد رو صحنه
&خب مهمون های عزیزم این جشن رو برگذار کردم فقط به دو دلیل یک به خوشگذرانی بعد از کلی کار کردن و دوم ...
برگشت سمت من و یه نگاه بهم.کرد یه پوزخند زد و دوباره ادامه حرفش رو گفت
&یه دختر داریم فروشی البته نمیدونم دختره یا زنه ...ولی مهم اینه که نیاز رو برطرف میکنه
با حرفی که زد تازه از نقشه شوم و مسخره اش با خبر شدم کل بدنم پر از استرس بود هر کس با شوق یه قیمتی رو میگفت چشمم خورد به اون پسره که روی میز نشسته کم کم داشت گریم در میامد قیمت ها هی بیشتر میشد که یه نفر از میان جمعیت قیمتی رو گفت که همه دیگه ساکت شدند
_صدد تلیارد دلار
که یکدفعه ...
نظر یادت نره رفیق!
ادامه بدم یا نه ؟!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
پارت یک
ویو ا.ت
برای بار آخر داخل آینه به خودم نگاه کردم کبودی های زیر چشمم که با کرم پودر درست شده بود لباسی که آنقدر باز بود همه بدنم دیده میشد چند سالی هست که پدرم با مین سو(نامادری) ازدواج کرده و سر همین موضوع برادرم یعنی یونگی دعوا کرد و از کره رفت و خبری ازش ندارم امشب مهمونی بود جشنی که معلوم نیست مناسبتش چیه داشتم با خودم جلو آینه فکر میکردم که در باز شد و آجوما یکی از خدمتکار ها گفت وقتشه برم پایین
*فلش بک به چند روز قبل از مهمونی*
دوباره صدای دعوا های ا.ت و نامادریاش داخل عمارت پیچید همه این اتفاق ها در نبود پدر ا.ت میافته
+ببین مین سو یکبار دیگه سر من داد بزنی من میدونم و تو
&مثلاً میخوای چیکار کنی ؟! هاا ؟! الان نه بابا جونت هست نه اون داداش مسخرت
همین که این حرف رو زد یه دونه کوبوندم تو صورتش که از موهام من رو گرفت و پرت کرد رو زمین
&چند روز دیگه وایستا حالیت میکنم
+ببینم قراره چه غلطی کنی ...ح،رومی
&هه
پایان فلش بک
از اتاق رفتم بیرون از پله ها اومدم بیرون که همه برگشتند سمتم
رفتم یه گوشه نشستم مین سو رو میدیدم که مثل هر،زه ها میگشت همینجوری داشتم میز ها رو نگاه میکردم که چشمم خورد به یه میز که یه پسر تنها نشسته ععیی چه کراشی
چند دقیقه بعد
تو افکار خودم بودم که با صدای بلند گو به خودم اومدم مین سو بود داشت حرف میزد که نور سفید و زیادی افتاد روی من خیلی تعجب کرده بودم که مین سو اومد دست من رو گرفت و برد رو صحنه
&خب مهمون های عزیزم این جشن رو برگذار کردم فقط به دو دلیل یک به خوشگذرانی بعد از کلی کار کردن و دوم ...
برگشت سمت من و یه نگاه بهم.کرد یه پوزخند زد و دوباره ادامه حرفش رو گفت
&یه دختر داریم فروشی البته نمیدونم دختره یا زنه ...ولی مهم اینه که نیاز رو برطرف میکنه
با حرفی که زد تازه از نقشه شوم و مسخره اش با خبر شدم کل بدنم پر از استرس بود هر کس با شوق یه قیمتی رو میگفت چشمم خورد به اون پسره که روی میز نشسته کم کم داشت گریم در میامد قیمت ها هی بیشتر میشد که یه نفر از میان جمعیت قیمتی رو گفت که همه دیگه ساکت شدند
_صدد تلیارد دلار
که یکدفعه ...
نظر یادت نره رفیق!
ادامه بدم یا نه ؟!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
۴.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.