سناریو
#سناریو
#درخواستی
#لینو
( جدا احساس میکنم به لینو و رعدوبرق علاقه زیادی دارید)
وقتی رعدوبرق میزنه و.......
(به عنوان عضو نهم )
تازه از تمرین به خوابگاه رسیده بودی
حدودا میشد ساعتهای ۱۲ شب. بارون شدید بود و اگه چتر نداشتی موش آب کشیده میشدی. از بارون خوشت میومد ولی از رعدوبرق نه . خداخدا میکردی که رعدوبرق نزنه چون واقعا بعد اینهمه تمرین سخت خیلی خسته بودی. به اتاقت رفتی و لباس هات رو با یک جفت لباس راحتی عوض کردی. کتابت رو از توی قفسه ها برداشتی و به سمت آشپز خونه رفتی تا یک لیوان آب بخوری که با پیچیدن یک صدای وحشتناک توی فضای اتاق کتابت از دستت افتاد سرت رو بالا آوردی و وارد اولین اتاقی که درش باز بود یعنی اتاق لینو شدی و بدون اینکه برات اهمیتی داشته باشه که بالاتنش لخ.ته پریدی تو بغلش
_هی..هی... جیشده چرا داری گریه میکنی؟؟؟
+هق...رع.. رعدوبرق....هق...
_ هیششش هیش الان جات امنه بگیر راحت بخواب....
.
.
.
.
. پرش به فردا صبح
چان: جونگینی....پاشو برو لینو رو صدا کن بیاد صبحونه بخوره
جونگین به سمت اتاق رفت و در رو باز کرد و با دیدن صحنه روبروش در رو بست و از همون راهی رد که اومده بود برگشت
چان: چیشد چرا صداش نزدی
جونگین: درحالی که چشمهاش گرد بود گفت : من هنوز برای این صحنه ها بچم
چان:ها...؟ چی داری میگی کدوم صحنه.... هیونجین برو ببین اون بچه چی میگه
با باز کردن در هیونجین با صحنه ای روبرو شد که هیچ وقت فکر نمیکرد ببینه
هیون: چاااانننن....چاننن... بیا ببین چه بچه هایی تربیت کردیییی
خلاصه بگم اومد صحنه رو دید الان یه ساعته داره با دمپایی دور خونه دنبالتون میکنه
#درخواستی
#لینو
( جدا احساس میکنم به لینو و رعدوبرق علاقه زیادی دارید)
وقتی رعدوبرق میزنه و.......
(به عنوان عضو نهم )
تازه از تمرین به خوابگاه رسیده بودی
حدودا میشد ساعتهای ۱۲ شب. بارون شدید بود و اگه چتر نداشتی موش آب کشیده میشدی. از بارون خوشت میومد ولی از رعدوبرق نه . خداخدا میکردی که رعدوبرق نزنه چون واقعا بعد اینهمه تمرین سخت خیلی خسته بودی. به اتاقت رفتی و لباس هات رو با یک جفت لباس راحتی عوض کردی. کتابت رو از توی قفسه ها برداشتی و به سمت آشپز خونه رفتی تا یک لیوان آب بخوری که با پیچیدن یک صدای وحشتناک توی فضای اتاق کتابت از دستت افتاد سرت رو بالا آوردی و وارد اولین اتاقی که درش باز بود یعنی اتاق لینو شدی و بدون اینکه برات اهمیتی داشته باشه که بالاتنش لخ.ته پریدی تو بغلش
_هی..هی... جیشده چرا داری گریه میکنی؟؟؟
+هق...رع.. رعدوبرق....هق...
_ هیششش هیش الان جات امنه بگیر راحت بخواب....
.
.
.
.
. پرش به فردا صبح
چان: جونگینی....پاشو برو لینو رو صدا کن بیاد صبحونه بخوره
جونگین به سمت اتاق رفت و در رو باز کرد و با دیدن صحنه روبروش در رو بست و از همون راهی رد که اومده بود برگشت
چان: چیشد چرا صداش نزدی
جونگین: درحالی که چشمهاش گرد بود گفت : من هنوز برای این صحنه ها بچم
چان:ها...؟ چی داری میگی کدوم صحنه.... هیونجین برو ببین اون بچه چی میگه
با باز کردن در هیونجین با صحنه ای روبرو شد که هیچ وقت فکر نمیکرد ببینه
هیون: چاااانننن....چاننن... بیا ببین چه بچه هایی تربیت کردیییی
خلاصه بگم اومد صحنه رو دید الان یه ساعته داره با دمپایی دور خونه دنبالتون میکنه
۱۳.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.