رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت بهار
#پارت_۵۲
ملیسا : خب از اشناییتون خوشحتلم بهاره و فاطی همدیگه رو شناختیم تموم شد دیگه اگ قرار نیست کسی دوس دختر /پسر کسی در بیاد بریم تو فاز مهمونی
سپنتا با ی لحن مسخره اداشو دراورد
داشتن واسم هم ادا در میآوردن و ماروده بر شده بودیم...
عاقد اومد و همه سکوت کرده بودن عاقد اشنا بود دایی پادینا
خطبه رو خوند و پادینا خانومم بعله رو دادن بزور واسه عکس گرفتن رفتم پیششون و چنتا عکس گرفتیم ...
باز این امیرپارسای عن پیداش شد اه ، اخرین عکسو جوری چسبید بهم ک نگا همه بچه هارو دیدم رو خودم با لبخندی زورکی این عکسم گرفتیم و رفتن پیششون ک متوجه شدم امیر پارسا دنبالم راه افتاده!
_ ملیس بیا ع...
امیر : ترانه معرفی نمیکنی!
عجب پرروییه با عصبانیت بهش نگا کردم _ که چی بشه؟ امیر : عه عزیزم میخام با دوستات اشنا شم!
ای خدااااا
میخاسم معرفیشون کنم که امیر یه نگاهی ب ماهور انداخت و با لبخند رفت سمتش عجبیا غریبا!
امیر: جناب سپهری!
ماهور با تعجب بهش نگا کرد
این از کجا ماهورو میشناسه!!!
+ شما؟!
امیر : امیرپارسا سعادت!
ماهور بازم متعجب بهش نگا کرد
امیر : دوستِ میلاد! چنباری باهم بیرون بودیم قبل دانشگاه
ماهور سری تکون داد + حافظه ی خوبی داری !
امیر : توهم مث همون موقع ای بدون تغییر همون اخلاق گه ت داداشم!
+امیر دهن منو وا نکن جلو جمع
بیا و جمعش کن
امیر : باشه بابا نمیخاد جلو ترانه ابروموببری
برگشت سمت من
امیر : ترانه از کجا میشناسیشون؟
_ ابجی ماهور دوستمه
امیر به بچه ها نگا کرد : کدومه دختر لوستون!
ملیسا : عجب
امیر تعجب کرده بود تحویلش نگرفتن
امیر: ببینم ترانه منو نمیخای معرفی کنی!
_ دوستان پسرعمومه تامام
امیر : اما بگم ایشون عشق منه و داشت میرف
همه هنگ کردن ک سامی رفت دنبالشو دستشو گرف ب حرف اومد
سامی : عه ن بابا؟پیاده شو باهم بریم!
رفتم پیشش
_ سامی ولش کن
امیر : شما؟
بینشون وایسادم
_ تمومش کنید عه گه نزنید تو امشب امیررر
امیر : باشه باشه
رفت
_ سامی عه ولش کن لنتیو!
سامی: واس خودش میبره میدوزه
_ بیخی
رفتیم پیش بفیه
_ خب کم کم بریم شااام
بهار: ترانه پسر عموت چ...
_ هرچی گف واسه خودش گف یه طرفه س!
+ امیرپارسا الکی حرفی نمیزد!
سامی : حالا که زد داداش من حالا که زد!
_ هووف بسه بریم شام...
داشتیم در کمال ارامش شروع میکردیم که امیرپارسای لنتی اومد نشست کنار من! اصا نمیخاسم شامو کوفت خودم بکنم قشنگ میخوردم با بقیه حرف میزدیم جز امیرپارسا اما این رو داره حس اضافی بودنم بکنه نمیره بچه پررو...
بعد شام یه لحظه رفتم تو ساختمون گوشیمو جواب بدم... میخاسم برگردم تو که امیر اومد داشتم رد میشدم دستمو گرف
_هااان چیه؟
امیر اومد نزدیکم :خیلی خوشگل شدی!
_ مبارکه صاحابش تو رو سنه نن؟!
امیر : مال منی دیگ!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین #عاشقانه #تنهایی #دخترونه #تکست_ناب #عشق #تکست_خاص
ملیسا : خب از اشناییتون خوشحتلم بهاره و فاطی همدیگه رو شناختیم تموم شد دیگه اگ قرار نیست کسی دوس دختر /پسر کسی در بیاد بریم تو فاز مهمونی
سپنتا با ی لحن مسخره اداشو دراورد
داشتن واسم هم ادا در میآوردن و ماروده بر شده بودیم...
عاقد اومد و همه سکوت کرده بودن عاقد اشنا بود دایی پادینا
خطبه رو خوند و پادینا خانومم بعله رو دادن بزور واسه عکس گرفتن رفتم پیششون و چنتا عکس گرفتیم ...
باز این امیرپارسای عن پیداش شد اه ، اخرین عکسو جوری چسبید بهم ک نگا همه بچه هارو دیدم رو خودم با لبخندی زورکی این عکسم گرفتیم و رفتن پیششون ک متوجه شدم امیر پارسا دنبالم راه افتاده!
_ ملیس بیا ع...
امیر : ترانه معرفی نمیکنی!
عجب پرروییه با عصبانیت بهش نگا کردم _ که چی بشه؟ امیر : عه عزیزم میخام با دوستات اشنا شم!
ای خدااااا
میخاسم معرفیشون کنم که امیر یه نگاهی ب ماهور انداخت و با لبخند رفت سمتش عجبیا غریبا!
امیر: جناب سپهری!
ماهور با تعجب بهش نگا کرد
این از کجا ماهورو میشناسه!!!
+ شما؟!
امیر : امیرپارسا سعادت!
ماهور بازم متعجب بهش نگا کرد
امیر : دوستِ میلاد! چنباری باهم بیرون بودیم قبل دانشگاه
ماهور سری تکون داد + حافظه ی خوبی داری !
امیر : توهم مث همون موقع ای بدون تغییر همون اخلاق گه ت داداشم!
+امیر دهن منو وا نکن جلو جمع
بیا و جمعش کن
امیر : باشه بابا نمیخاد جلو ترانه ابروموببری
برگشت سمت من
امیر : ترانه از کجا میشناسیشون؟
_ ابجی ماهور دوستمه
امیر به بچه ها نگا کرد : کدومه دختر لوستون!
ملیسا : عجب
امیر تعجب کرده بود تحویلش نگرفتن
امیر: ببینم ترانه منو نمیخای معرفی کنی!
_ دوستان پسرعمومه تامام
امیر : اما بگم ایشون عشق منه و داشت میرف
همه هنگ کردن ک سامی رفت دنبالشو دستشو گرف ب حرف اومد
سامی : عه ن بابا؟پیاده شو باهم بریم!
رفتم پیشش
_ سامی ولش کن
امیر : شما؟
بینشون وایسادم
_ تمومش کنید عه گه نزنید تو امشب امیررر
امیر : باشه باشه
رفت
_ سامی عه ولش کن لنتیو!
سامی: واس خودش میبره میدوزه
_ بیخی
رفتیم پیش بفیه
_ خب کم کم بریم شااام
بهار: ترانه پسر عموت چ...
_ هرچی گف واسه خودش گف یه طرفه س!
+ امیرپارسا الکی حرفی نمیزد!
سامی : حالا که زد داداش من حالا که زد!
_ هووف بسه بریم شام...
داشتیم در کمال ارامش شروع میکردیم که امیرپارسای لنتی اومد نشست کنار من! اصا نمیخاسم شامو کوفت خودم بکنم قشنگ میخوردم با بقیه حرف میزدیم جز امیرپارسا اما این رو داره حس اضافی بودنم بکنه نمیره بچه پررو...
بعد شام یه لحظه رفتم تو ساختمون گوشیمو جواب بدم... میخاسم برگردم تو که امیر اومد داشتم رد میشدم دستمو گرف
_هااان چیه؟
امیر اومد نزدیکم :خیلی خوشگل شدی!
_ مبارکه صاحابش تو رو سنه نن؟!
امیر : مال منی دیگ!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین #عاشقانه #تنهایی #دخترونه #تکست_ناب #عشق #تکست_خاص
۱۶.۲k
۲۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.