پارت281
#پارت281
شونه ایی بالا انداختم : من هیچ فکر نمیکنم
سرشو نزدیک اورد و اروم گفت : اما من هر شب به تو فکر میکنم هر لحظه به تو فکر میکنم تمام ذهن و روحم پر شده از تو ... شدی همه کسم هر جا میرم میبینمت
اگه یه روز نمیینمت دق میکنم نمیدونم از کی شروع شد این حسم اما فکر کنم دارم عاشقت میشم شایدم عاشقت شدم ...
نمیدونم ولی اینو میدونم این روزا تمام ذهنم پر شده از مهساااا
شوکه زده فقط به حرفاش گوش میدادم با هر حرفی که میزد یه چیزی ته قلبم تکون میخورد ضربان قلبم بالا میرفت تند تر از قبل میزد
نمیدونم انگار ضربانم رفته بود رو هزار هیجان داشتم ولی اگه اینم دروغ بگه چی ؟!
به سختی لب باز کردم : اگه بهم دروغ بگی چی ؟! از کجا باور کنم ؟!
دست راستمو گرفت و برد سمت قلبش و دستمو رو قلبش گذاشت : این لامصب رو بیین خیلی وقته اینجوری میزنه !!
هر وقت تو رو میبنه اینجوری میزنه .... هر جوری شده بهت ثابت میکنم که دوست دارم میدونم الان دارم غرور خودمو میشکنم اره میدونم تو حسام رو دوست داری
ولی اگه بهت نمیگفتم دیوونه میشدم!!!
از اوردن اسم حسام اخمی کردم متعجب گفتم: کی گفته من حسام رو دوست دارم ؟!
شونه ایی بالا انداخت : خب خوده حسام
دستمو مشت کردم : حسام خیلی غلط کرده ، گوه خورده. من غلط بکنم با اون احمق دوست باشم یا دوستش داشته باشم
این مزخرفات چیه گفته اشغال...
آرش : یعنی چی ؟ یعنی دروغ گفته ؟!
پوزخندی زدم : بله !! من حتی حاظر نیستم تف تو صورتش بندازم چه برسه به اینکه دوستش داشته باشم عجبااا ....
به وضوع میشه دید که چشماش برق زد و ذوق زده گفت : این که عالیه !!
مهسا : عالی چرا ؟!
لبشو با زبون تر کرد: چون من میتونم بهت ثابت کنم دوست دارم اونم از ته دل.. نمیگم عاشقتم نه هنوز به اون مرحله نرسیده ولی خب
به مرحله دوست داشتن رسیده ...
نمیدونم چرا یاد حرفای حامد میوفتادم با بغض گفتم : من میترسم !!
نگاهشو دوخت تو چشمام ....
شونه ایی بالا انداختم : من هیچ فکر نمیکنم
سرشو نزدیک اورد و اروم گفت : اما من هر شب به تو فکر میکنم هر لحظه به تو فکر میکنم تمام ذهن و روحم پر شده از تو ... شدی همه کسم هر جا میرم میبینمت
اگه یه روز نمیینمت دق میکنم نمیدونم از کی شروع شد این حسم اما فکر کنم دارم عاشقت میشم شایدم عاشقت شدم ...
نمیدونم ولی اینو میدونم این روزا تمام ذهنم پر شده از مهساااا
شوکه زده فقط به حرفاش گوش میدادم با هر حرفی که میزد یه چیزی ته قلبم تکون میخورد ضربان قلبم بالا میرفت تند تر از قبل میزد
نمیدونم انگار ضربانم رفته بود رو هزار هیجان داشتم ولی اگه اینم دروغ بگه چی ؟!
به سختی لب باز کردم : اگه بهم دروغ بگی چی ؟! از کجا باور کنم ؟!
دست راستمو گرفت و برد سمت قلبش و دستمو رو قلبش گذاشت : این لامصب رو بیین خیلی وقته اینجوری میزنه !!
هر وقت تو رو میبنه اینجوری میزنه .... هر جوری شده بهت ثابت میکنم که دوست دارم میدونم الان دارم غرور خودمو میشکنم اره میدونم تو حسام رو دوست داری
ولی اگه بهت نمیگفتم دیوونه میشدم!!!
از اوردن اسم حسام اخمی کردم متعجب گفتم: کی گفته من حسام رو دوست دارم ؟!
شونه ایی بالا انداخت : خب خوده حسام
دستمو مشت کردم : حسام خیلی غلط کرده ، گوه خورده. من غلط بکنم با اون احمق دوست باشم یا دوستش داشته باشم
این مزخرفات چیه گفته اشغال...
آرش : یعنی چی ؟ یعنی دروغ گفته ؟!
پوزخندی زدم : بله !! من حتی حاظر نیستم تف تو صورتش بندازم چه برسه به اینکه دوستش داشته باشم عجبااا ....
به وضوع میشه دید که چشماش برق زد و ذوق زده گفت : این که عالیه !!
مهسا : عالی چرا ؟!
لبشو با زبون تر کرد: چون من میتونم بهت ثابت کنم دوست دارم اونم از ته دل.. نمیگم عاشقتم نه هنوز به اون مرحله نرسیده ولی خب
به مرحله دوست داشتن رسیده ...
نمیدونم چرا یاد حرفای حامد میوفتادم با بغض گفتم : من میترسم !!
نگاهشو دوخت تو چشمام ....
۹.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.