part 63
part 63
رفتم رویه تخت داره کشیدم و موهای تهیونگ رو نوازش میکردم که یوهویی گفت اومدی(با صدایه بلند)
ات: هییییی ترسوندیم
تهیونگ : اوخی همسرم ترسید
ات: اره ترسیدم
تهیونگ:بیا بغلم
رفتم بغلش کردم و سرم و گذاشتم رویه سینش که کم کم خوبم برد
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم ات سرشو گذاشته بود رویه بازمو و صورتش نزدیک صورتم بود
ات: صبح بخیر
تهیونگ : بیدار شدی
ات: اره
یوخورده رفتم تویه فکر
تهیونگ : به چی فکر میکنی
ات: راستش تهیونگ انگار کوک عاشقه اونجی هست
تهیونگ : واقعا من نمیدونستم
ات: تهیونگ واقعه که تو مثلا اقایه این عمارتی تو باید اینارو بدونی
تهیونگ : خوب تو که هستی (نیشخند)
ات : خیلی بی فکری
تهیونگ :خوب چرا گفتی کوک عاشقشه
ات: اونجی هم دوسش داره
تهیونگ : خوب
ات: اینم خوب داره تهیونگ من میخواهم اونا ازدواج کنن
تهیونگ : وای خدا
زود رویه تخت نشست
ات:چیشده
تهیونگ : خانم یه عمری کردن که باید انجامش بدیم
ات: تهیونگ با شوخیت منو کشتی حالا فکر کردم چیشده
تهیونگ: یااااااا خدا کیم ات با این حرفات منو میکشی
خودشو پرت کرد رویه تخت
ات : تهیونگ خیلی بدی مسخرم نکن حرفمو جدی بگیر
تهیونگ : باشه باشه بگو ببینم نقشت چیه
ات : راستش من میخواهم چی تو چی فکردی که مصله زنایه دیگه هستم و نقشه می کشم
تهیونگ : نه من منظورم این نیست
ات : ازت همچین انتظاری نداشتم
تهیونگ : تو بد برداشت کردی من شوخی کردم
میخواست بلند شه که دستشو گفتم و اونم اوفتاد رویه تخت منم روش خیمه زدم
ات : ولم کن
تهیونگ : تو از دستم ناراحت شدی
ات : مگه برات مهمه
تهیونگ : تو همسره منی و عشقم بدونه تو میمیرم تو زنده گی منی
ات : واقعا(لبخند)
تهیونگ لباشو رویه لبام گذاشت و خیلی درد ناک میبوسید بعدش بعد از چند دقیقه از لبام جون کند
تهیونگ: پاشو بریم که خیلی گرسنمه
ات : باشه لباسامون عوض کردیم و رفتیم سره میز
ادامه دارد
خفنا میدونی میخواستم بعد از این فیکم فیک جیمین یا شوگا رو بزارم ولی غلت املایی ام زیاده و هیترایه فیکم زیاده پس منصرف شدم
رفتم رویه تخت داره کشیدم و موهای تهیونگ رو نوازش میکردم که یوهویی گفت اومدی(با صدایه بلند)
ات: هییییی ترسوندیم
تهیونگ : اوخی همسرم ترسید
ات: اره ترسیدم
تهیونگ:بیا بغلم
رفتم بغلش کردم و سرم و گذاشتم رویه سینش که کم کم خوبم برد
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم ات سرشو گذاشته بود رویه بازمو و صورتش نزدیک صورتم بود
ات: صبح بخیر
تهیونگ : بیدار شدی
ات: اره
یوخورده رفتم تویه فکر
تهیونگ : به چی فکر میکنی
ات: راستش تهیونگ انگار کوک عاشقه اونجی هست
تهیونگ : واقعا من نمیدونستم
ات: تهیونگ واقعه که تو مثلا اقایه این عمارتی تو باید اینارو بدونی
تهیونگ : خوب تو که هستی (نیشخند)
ات : خیلی بی فکری
تهیونگ :خوب چرا گفتی کوک عاشقشه
ات: اونجی هم دوسش داره
تهیونگ : خوب
ات: اینم خوب داره تهیونگ من میخواهم اونا ازدواج کنن
تهیونگ : وای خدا
زود رویه تخت نشست
ات:چیشده
تهیونگ : خانم یه عمری کردن که باید انجامش بدیم
ات: تهیونگ با شوخیت منو کشتی حالا فکر کردم چیشده
تهیونگ: یااااااا خدا کیم ات با این حرفات منو میکشی
خودشو پرت کرد رویه تخت
ات : تهیونگ خیلی بدی مسخرم نکن حرفمو جدی بگیر
تهیونگ : باشه باشه بگو ببینم نقشت چیه
ات : راستش من میخواهم چی تو چی فکردی که مصله زنایه دیگه هستم و نقشه می کشم
تهیونگ : نه من منظورم این نیست
ات : ازت همچین انتظاری نداشتم
تهیونگ : تو بد برداشت کردی من شوخی کردم
میخواست بلند شه که دستشو گفتم و اونم اوفتاد رویه تخت منم روش خیمه زدم
ات : ولم کن
تهیونگ : تو از دستم ناراحت شدی
ات : مگه برات مهمه
تهیونگ : تو همسره منی و عشقم بدونه تو میمیرم تو زنده گی منی
ات : واقعا(لبخند)
تهیونگ لباشو رویه لبام گذاشت و خیلی درد ناک میبوسید بعدش بعد از چند دقیقه از لبام جون کند
تهیونگ: پاشو بریم که خیلی گرسنمه
ات : باشه لباسامون عوض کردیم و رفتیم سره میز
ادامه دارد
خفنا میدونی میخواستم بعد از این فیکم فیک جیمین یا شوگا رو بزارم ولی غلت املایی ام زیاده و هیترایه فیکم زیاده پس منصرف شدم
۱۲.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.