فیک (عشق اینه) پارت نوزدهم
گفتم:چرا برخلاف همیشه؟
گفت:چون طبق قرارداد و قوانین،ما اجازه نداریم با کسی که سلبریتی یا معروف نیس ازدواج کنیم ولی چون کمپانی دید که ما این خبرو تصویب کردیم،مجبور شدن قبولش کنن.
گفتم:ینی تموم شد؟ازدواج میکنیم؟
گفت:آره.فقط تاریخشو و بقیه چیزا رو باید مشخص کنیم.
گفتم:آروم لطفا تند نرو
گفت:میخوام زودتر با عشقم ازدواج کنم...امشب میخوام با هم شام بخوریم.آدرس و ساعتو برات میفرستم و میام دنبالت.
گفتم:اوهوم...باشه ته ته کوچولو.
الان ساعت ۱۲ ظهره باید کارامو انجام بدم و شروع کنم به آماده شدن.اول یه ناهار درست کردم که هایجین و یوجون گشنه نمونن.خودمم خوردم و رفتم دوش گرفتم.اومدم بیرون و موهامو خشک کردم.میخواستم امروز موهام بهترین باشه پس اول خیس خیس شونه کردم،بعد سشوار کشیدم،بعدش سشوار چرخشی،بعد از اونم اتو کشیدم.موهام کاملا صاف بود.شروع کردم به آرایش کردن.ساعت ۷،تهیونگ میومد دنبالم و الان ساعت ۴ بود.یه آرایش ملایم و ساده کردم.(اسلاید دوم)خودمو تو آینه نگاه کردم.آره ا/ت.تو فوق العاده زیبایی.واقعا پسرا حق دارن عاشقم بشن.بعد رفتم بیرون از اتاق و یه نگاهی به ساعت کردم.شده بود چهار و نیم.تا ساعت پنج و نیم نشستم رو مبل و تلویزیون نگاه کردم.خوش شانس بودم که آرایشم تو اون مدت خراب نشد.رفتم تو اتاق و لباسمو پوشیدم.چقد به آرایشم میومد.(اسلاید سوم).کیفمو جمع کردم و دوباره نگاهی به ساعت کردم. شیش و نیم بود.یکم با گوشیم کار کردم که دیدم صدای بوق میاد از بیرون.نه یک،نه دوبار،نه سه بار، بلکه چهار بار بوق زد اونم به مدت طولانی.سریع رفتم پایین.به در ماشین تکیه داده بود و سرش پایین بود.سرشو آورد بالا و محو من شد.خواستم بگم سلام که انگشت اشارشو گذاشت رو دهنم و گفت:هیششش...فقط میخوام این فرشته رو نگا کنم.من خوابم؟...نه جدی دارم خواب میبینم؟
خندیدم و گفتم:باشه...انگار موفق شدی دوباره خجالت زدم کنی.
سرمو از خجالت پایین گرفتم که سرشو اطرافش چرخوندم و گفت:من بهت چی گفته بودم؟
سرمو آورم بالا و گفت:آفرین بیبی گرل.حالا...بیبی گرلمون افتخار میده که سوار ماشینمون شه؟
گفتم:با کمال میل...حتما.
سوار ماشینش شدم.خیلی ذوق داشتم برای امشب...
«لایک،فالو،کامنت»
گفت:چون طبق قرارداد و قوانین،ما اجازه نداریم با کسی که سلبریتی یا معروف نیس ازدواج کنیم ولی چون کمپانی دید که ما این خبرو تصویب کردیم،مجبور شدن قبولش کنن.
گفتم:ینی تموم شد؟ازدواج میکنیم؟
گفت:آره.فقط تاریخشو و بقیه چیزا رو باید مشخص کنیم.
گفتم:آروم لطفا تند نرو
گفت:میخوام زودتر با عشقم ازدواج کنم...امشب میخوام با هم شام بخوریم.آدرس و ساعتو برات میفرستم و میام دنبالت.
گفتم:اوهوم...باشه ته ته کوچولو.
الان ساعت ۱۲ ظهره باید کارامو انجام بدم و شروع کنم به آماده شدن.اول یه ناهار درست کردم که هایجین و یوجون گشنه نمونن.خودمم خوردم و رفتم دوش گرفتم.اومدم بیرون و موهامو خشک کردم.میخواستم امروز موهام بهترین باشه پس اول خیس خیس شونه کردم،بعد سشوار کشیدم،بعدش سشوار چرخشی،بعد از اونم اتو کشیدم.موهام کاملا صاف بود.شروع کردم به آرایش کردن.ساعت ۷،تهیونگ میومد دنبالم و الان ساعت ۴ بود.یه آرایش ملایم و ساده کردم.(اسلاید دوم)خودمو تو آینه نگاه کردم.آره ا/ت.تو فوق العاده زیبایی.واقعا پسرا حق دارن عاشقم بشن.بعد رفتم بیرون از اتاق و یه نگاهی به ساعت کردم.شده بود چهار و نیم.تا ساعت پنج و نیم نشستم رو مبل و تلویزیون نگاه کردم.خوش شانس بودم که آرایشم تو اون مدت خراب نشد.رفتم تو اتاق و لباسمو پوشیدم.چقد به آرایشم میومد.(اسلاید سوم).کیفمو جمع کردم و دوباره نگاهی به ساعت کردم. شیش و نیم بود.یکم با گوشیم کار کردم که دیدم صدای بوق میاد از بیرون.نه یک،نه دوبار،نه سه بار، بلکه چهار بار بوق زد اونم به مدت طولانی.سریع رفتم پایین.به در ماشین تکیه داده بود و سرش پایین بود.سرشو آورد بالا و محو من شد.خواستم بگم سلام که انگشت اشارشو گذاشت رو دهنم و گفت:هیششش...فقط میخوام این فرشته رو نگا کنم.من خوابم؟...نه جدی دارم خواب میبینم؟
خندیدم و گفتم:باشه...انگار موفق شدی دوباره خجالت زدم کنی.
سرمو از خجالت پایین گرفتم که سرشو اطرافش چرخوندم و گفت:من بهت چی گفته بودم؟
سرمو آورم بالا و گفت:آفرین بیبی گرل.حالا...بیبی گرلمون افتخار میده که سوار ماشینمون شه؟
گفتم:با کمال میل...حتما.
سوار ماشینش شدم.خیلی ذوق داشتم برای امشب...
«لایک،فالو،کامنت»
۱۴.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.