( فصل ۲) سلطنت بی رحم
پارت ۸۷
صبح شده بود همه همان دیشب خیلی خسته افتادن رویه تخت اشون تا صبح دیر وقت هیچکس بیدار نشده بود
آنائل اولین کسی بود که بیدار شد نگاهی به شاهزاده جونکوک انداخت اون خیلی آرام خوابیده بود
آنائل هم بوسه ای کوتاهی رویه گونه اش گذاشت و از رویه تخت بلند شد
آنائل
وقته آماده شدنه
به سمته اتاق لباس رفتم و لباس زیبایی بلندی آبی را برداشتم و پوشیدم موهایم را خیلی زیبا بستم
اسلاید ۲ لباس
اسلاید ۳ موها
خیلی آرام از اتاق خارج شدم و به سمته اتاق جان رفتم آنا اون هم خیلی آرام خوابیده بود منم تصميم گرفتم تا به ندیمه ها بگوییم میز صبحانه را خیلی خوب بچیند
آنائل به آشپزخانه قصر رفت و به ندیمه ها گفت تا میز صبحانه را بچینند آنائل به سمته باغچه رفت و چندتا گل رز از باغچه چید و رفت رویه میز صبحانه گذاشت اش
همه یکی یکی بیدار میشدن و می آمدن رویه تو سالون
همه آمدن سر میز صبحانه
جونکوک : شاه دوخت آنائل زودتر بیدار شدن
آنائل : آره دیدم خوابی منم بیدارت نکردم
کاترینا : اووو چه رومانتیک
ماتیاس : کاترینا اذیتشون نکن
کاترینا: من کی اذیتشون کردم
آدریانو: وای کاترینا کارت ساخته است
ماتیاس: هی آدریانو منظورت چیه
پادشاه : سره میز صبحانه هستیم
ملکه : کاری به بچه ها نداشته باشید
جونکوک: حالا خفه شید
آدریانو : هی هی هی جونکوک تو همش از فرصت استفاده میکنی
همه به این حرف آدریانو خندیدن آدریانو با خنده گفت
آدریانو: انگار امروز آخرین روزه زندگیمه
دانیلا : چرا اینجوری میگی
آنائل : من میروم یه سر به جان بزنم
جونکوک : باشه
آنائل از میز بلند شدم و به سمته اتاق جان میرفت تویه راه روی قصر یکی را دید که شنل رو سر اش بود و داشت سریع راه میرفت
آنائل : کی هستی
به دنبالش رفتم اما اون سریع رفت انگار یکی از ندیمه ها بود
بیخیال شدم و به سمته اتاق جان رفتم ......
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.