فیک فندق من🌰❣️
فیک فندق من🌰❣️
پارت۱۵
ویو کوک
تا اینکه لب زد..
هیونا؛هق..کوک..د..داخل م..درسه دخترا بم میگفتن..که هق تو.تو بدرد ...کوک نمی..نمیخوری اون.اون تو.تو رو دوست ندار..
همین حرفارو که شنید از عصبانیت دستشو مشت کرد و زد تو صندلی کناریش که دختر رو پاش لرزید و رفت عقب
کوک بادیدن اینکه دوباره بیبیش رو ترسونده سعی کرد آروم باشه پس گف..
کوک:آروم باش..ببخشید عزیزم...
همینکه در حال نوازش سرش بود لب زد
کوک:راننده برگرد به مدرسه(بم)
راننده:بله ارباب
کوک؛بم بگو ببینم..بهت قلدری هم میکردن؟!
هیونا؛عامم خو.خوب هق هق ن..نه
کوک:راستشو بگو!
هیونا؛بخدا راستشو م..میگم(هق)
کوک سری تکون داد و بوسه ریزی رو لبایه بیبیش گذاشت که با صدای راننده به خودش اومد
راننده:عام قربان رسیدیم
کوک:خوبه...
عینک آفتابی برندیشو زد و با دختری که تویه بغلش بود از ماشین پیاده شد و اونو توی زمین گذاشت و دستشو گرفت و وارد مدرسه شد... .
.
.
.
.
اواییی دیروز انقدررررر پستش میکردم اما نمیومد که مردمممم..
پارت۱۵
ویو کوک
تا اینکه لب زد..
هیونا؛هق..کوک..د..داخل م..درسه دخترا بم میگفتن..که هق تو.تو بدرد ...کوک نمی..نمیخوری اون.اون تو.تو رو دوست ندار..
همین حرفارو که شنید از عصبانیت دستشو مشت کرد و زد تو صندلی کناریش که دختر رو پاش لرزید و رفت عقب
کوک بادیدن اینکه دوباره بیبیش رو ترسونده سعی کرد آروم باشه پس گف..
کوک:آروم باش..ببخشید عزیزم...
همینکه در حال نوازش سرش بود لب زد
کوک:راننده برگرد به مدرسه(بم)
راننده:بله ارباب
کوک؛بم بگو ببینم..بهت قلدری هم میکردن؟!
هیونا؛عامم خو.خوب هق هق ن..نه
کوک:راستشو بگو!
هیونا؛بخدا راستشو م..میگم(هق)
کوک سری تکون داد و بوسه ریزی رو لبایه بیبیش گذاشت که با صدای راننده به خودش اومد
راننده:عام قربان رسیدیم
کوک:خوبه...
عینک آفتابی برندیشو زد و با دختری که تویه بغلش بود از ماشین پیاده شد و اونو توی زمین گذاشت و دستشو گرفت و وارد مدرسه شد... .
.
.
.
.
اواییی دیروز انقدررررر پستش میکردم اما نمیومد که مردمممم..
۱۳.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.