هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت141
کلافه سمتش چرخیدم و گفتم
حرف بزن بگو
من که با شما حرفی ندارم
شما هر حرفی داری میتونی بزنی! ناراحت دستمو توی دستش گرفت و گفت
اینقدر از من بدت میاد از مادرت ؟
دستمو کنار کشیدم و گفتم من از شما بدم نمیاد من از خودم بدم میاد از خودم که به شما اعتماد کردم و همه چیزی که توی دلم بود و بهتون گفتم و شما مثل یه دشمن از پشت بهم خنجر زدی
مادرم یه قدم دیگه بهم نزدیکتر شد و گفت
_اما اینطور نیست من هر کاری کردم بخاطر خودت و صلاح زندگیت بود باور کن جز این هیچ کاری نکردم
این زن چیزی از قلب و احساس نمیدونست و تمام زندگیش منطق و پول و اصالت و نجابت و این چیزا بود منطقی نبود پس بهش گفتم
زندگی کردن این جا کنار شما کنار شوهرت برای من با این آداب و رسوم مزخرفی که دارین واقعا سخته می خوام به زودی از اینجا برم
مادرم با تعجب پرسید
مهتاب می گفت می خواین برین شهر
درسته ؟
پوزخندی به خیالات بچگانه مهتاب زدم و گفتم
شهرکه نه یکم دورتر می خوام برگردم فرنگ...
همون جایی که بودم و با مهتاب میرم
مادرم بهت زده و شوکه سرجاش خشکش زده بود سرمو خم کردم و کنار گوشش گفتم
فکر کردی پسر تو زن بدی می تونی برای همیشه پیش خودت نگهش داری اما اشتباه کردی اگر اونی که من میخواستم برام میگرفتی برای همیشه همین جا می موندم
اما برای فراموش کردن اون دختر برای ساختن یک زندگی جدید باید از اینجا برم
میرم یه جای دور انقدر دور که شاید دیگه نتونی منو ببینی
مادرم توی بهت و حیرت تنها گذاشتم و به سمت اتاق خواب رفتم
میخواستم خبر تصمیمی که گرفتم و زودتر به مهتابم بدم
میدونستم واکنشش خوب میشه خب اون همیشه ادعا می کرد عاشقه من
و کنار من زندگی کردن براش بهترینه پس خبر رفتن من حتماً خوشحالش میکرد
وارد اتاق شدم اونو روی تختخواب مشغول لاک زدن ناخن هاش دیدم
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
سلام دوستان
من این 3روزه هرچی سعی کردم پارت بزارم ارسال نشد......
شما میدونید مشکل از چیه؟
#پارت141
کلافه سمتش چرخیدم و گفتم
حرف بزن بگو
من که با شما حرفی ندارم
شما هر حرفی داری میتونی بزنی! ناراحت دستمو توی دستش گرفت و گفت
اینقدر از من بدت میاد از مادرت ؟
دستمو کنار کشیدم و گفتم من از شما بدم نمیاد من از خودم بدم میاد از خودم که به شما اعتماد کردم و همه چیزی که توی دلم بود و بهتون گفتم و شما مثل یه دشمن از پشت بهم خنجر زدی
مادرم یه قدم دیگه بهم نزدیکتر شد و گفت
_اما اینطور نیست من هر کاری کردم بخاطر خودت و صلاح زندگیت بود باور کن جز این هیچ کاری نکردم
این زن چیزی از قلب و احساس نمیدونست و تمام زندگیش منطق و پول و اصالت و نجابت و این چیزا بود منطقی نبود پس بهش گفتم
زندگی کردن این جا کنار شما کنار شوهرت برای من با این آداب و رسوم مزخرفی که دارین واقعا سخته می خوام به زودی از اینجا برم
مادرم با تعجب پرسید
مهتاب می گفت می خواین برین شهر
درسته ؟
پوزخندی به خیالات بچگانه مهتاب زدم و گفتم
شهرکه نه یکم دورتر می خوام برگردم فرنگ...
همون جایی که بودم و با مهتاب میرم
مادرم بهت زده و شوکه سرجاش خشکش زده بود سرمو خم کردم و کنار گوشش گفتم
فکر کردی پسر تو زن بدی می تونی برای همیشه پیش خودت نگهش داری اما اشتباه کردی اگر اونی که من میخواستم برام میگرفتی برای همیشه همین جا می موندم
اما برای فراموش کردن اون دختر برای ساختن یک زندگی جدید باید از اینجا برم
میرم یه جای دور انقدر دور که شاید دیگه نتونی منو ببینی
مادرم توی بهت و حیرت تنها گذاشتم و به سمت اتاق خواب رفتم
میخواستم خبر تصمیمی که گرفتم و زودتر به مهتابم بدم
میدونستم واکنشش خوب میشه خب اون همیشه ادعا می کرد عاشقه من
و کنار من زندگی کردن براش بهترینه پس خبر رفتن من حتماً خوشحالش میکرد
وارد اتاق شدم اونو روی تختخواب مشغول لاک زدن ناخن هاش دیدم
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
سلام دوستان
من این 3روزه هرچی سعی کردم پارت بزارم ارسال نشد......
شما میدونید مشکل از چیه؟
۱۴.۶k
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.