نام :میزبان من
نام :میزبان من
پارت 11
ویو نامجون
از خواب بیدار شدم و به سمت دست شویی رفتم بعد از اون بیرون اومدم یونگی هیونگ رو بیدار کردم من برای
توی چمدون دو دست لباس راحتی گذاشتم و دودست کت و شلوار... بعد رفتم دوش گرفتم
ویو یونگی
باصدای نامجون بیدار شدم و لباسام رو جمع کردم توی چمدون*مثل نامجون* گذاشتم
چون امروز پرواز داریم کلاس بسکتبال نمیتونم برم
دیدم گوشی نامجون داره زنگ میخوره رفتم پشت در حمام
یونگی:نامجون گوشیت زنگ میخوره!
نامجون:جواب بده!
دیدم رو صفحه اسم یلداست جواب دادم
یونگی :الو...
یلدا:سلام... نامجون نیست؟
یونگی :نه حمامه... چیزی شده؟
یلدا:نه... فقط ساعت ۱ میام دنبالتون
یونگی:اوکی... فقط یه چیزی؟...
یلدا:چیزی شده؟...
یونگی :نه ولش کن
یلدا :باشه خداحافظ..
یونگی :خداحافظ....
نامجون از حمام اومد بیرون و بعدش من رفتم و اومدم بیرون و موهام رو خشک کرد دلم واسه بچه ها تنگ شده بود مخصوصا جیمین
دلم واسه بغل آرامش بخشش تنگ شده
ساعت12:30
ویو یلدا
آماده شدم و رفتم دنبال نگار
بعد از اون نیمساعت تو راه بودیم تا به هتل رسیدیم
نامجون و یونگی رو سوار کردیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم و منتظر بودیم تا ساعت 3
ساعت 3
هواپیما رسیده بود چون نامجون و یونگی ماسک زده بودن کسی مارو نشناخت
سوار هواپیما شدیم
ساعت 8
پرواز رسیده بود تهران پیاده شدیم
و چمدون هامون رو تحویل گرفتیم
سوار یه ون شدیم و به سمت هتلی که بابا رزرو کرده بود حرکت کردیم به هتل که رسیدیم دوتا اتاقه دو خوابه برامون رزرو بود کلید اتاق هامون رو گرفتیم و حرکت کردیم
اتاق هامون روبه روی هم بودن
....................................
اسلاید اول لباس یلدا توی هتل
اسلاید دوم لباس نگار
ممنون میشم حمایتم کنید
شرط ها
لایک5
پارت 11
ویو نامجون
از خواب بیدار شدم و به سمت دست شویی رفتم بعد از اون بیرون اومدم یونگی هیونگ رو بیدار کردم من برای
توی چمدون دو دست لباس راحتی گذاشتم و دودست کت و شلوار... بعد رفتم دوش گرفتم
ویو یونگی
باصدای نامجون بیدار شدم و لباسام رو جمع کردم توی چمدون*مثل نامجون* گذاشتم
چون امروز پرواز داریم کلاس بسکتبال نمیتونم برم
دیدم گوشی نامجون داره زنگ میخوره رفتم پشت در حمام
یونگی:نامجون گوشیت زنگ میخوره!
نامجون:جواب بده!
دیدم رو صفحه اسم یلداست جواب دادم
یونگی :الو...
یلدا:سلام... نامجون نیست؟
یونگی :نه حمامه... چیزی شده؟
یلدا:نه... فقط ساعت ۱ میام دنبالتون
یونگی:اوکی... فقط یه چیزی؟...
یلدا:چیزی شده؟...
یونگی :نه ولش کن
یلدا :باشه خداحافظ..
یونگی :خداحافظ....
نامجون از حمام اومد بیرون و بعدش من رفتم و اومدم بیرون و موهام رو خشک کرد دلم واسه بچه ها تنگ شده بود مخصوصا جیمین
دلم واسه بغل آرامش بخشش تنگ شده
ساعت12:30
ویو یلدا
آماده شدم و رفتم دنبال نگار
بعد از اون نیمساعت تو راه بودیم تا به هتل رسیدیم
نامجون و یونگی رو سوار کردیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم و منتظر بودیم تا ساعت 3
ساعت 3
هواپیما رسیده بود چون نامجون و یونگی ماسک زده بودن کسی مارو نشناخت
سوار هواپیما شدیم
ساعت 8
پرواز رسیده بود تهران پیاده شدیم
و چمدون هامون رو تحویل گرفتیم
سوار یه ون شدیم و به سمت هتلی که بابا رزرو کرده بود حرکت کردیم به هتل که رسیدیم دوتا اتاقه دو خوابه برامون رزرو بود کلید اتاق هامون رو گرفتیم و حرکت کردیم
اتاق هامون روبه روی هم بودن
....................................
اسلاید اول لباس یلدا توی هتل
اسلاید دوم لباس نگار
ممنون میشم حمایتم کنید
شرط ها
لایک5
۴۴۲
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.