فیک جونگکوک:اتاق۳۱۱
فیکجونگکوک:اتاق۳۱۱
part⁴³
'داشتند به راهشان ادامه میدادند که صدای جیغ بلندی مانع آنها شد و ترس به جانشان انداخت"
'آنها میخواستند به سمت ویلا فرار کنند که'
+وایسید
میچا: زده به سرت، صدای جیغ آمد باید بریم
+اگه یکیکمکبخواد چی
میچا: دیوونه شدی
(دست چهمینرو میگیره و چهمین دستش رو میکشه)
+میخواید ول کنید برید؟ اگه یکی کمکبخواد چی؟
یانگهی: چهمیننمیتونیم بریم
+نمیشه باید بریم اگه کمکبخواند چی، صدای جیغ یه زن بود حتما چیزی شده
یوری: چهمین راست میگه، باید بریم ببنیمچیه
بونهوا: اگه خطرناک باشه نتونیم برگردیم چی؟
+یهوقت نبود، از کجا معلوم میریم دنبال صدا از دور نگاه میکنیم اگه چیز خطرناکی بود برمیگردیم ویلا
یوری: چهمین راست میگه بیاید بریم
هانول: نمیشه هیچ کدومتون جایی نمیرید
یوری: نمیشه که خودمون فرار کنیم که، اگه بلای سر یکی آمده باشه چی؟
میچا: نه تو جایی میری نه چهمین
+شرمنده ولی من میرم
یانگهی: دیونه شدی چهمین تو جایی نمیری
(دست چهمین رو میگره و چهمین دستش رو میکشه)
+من میرم دنبال صدا میبینم چیه اگه برنگشتمبه پلیس زنگ بزنید
یوری: منم باهات میام
بونهوا:نمیشه جایی نمیرید
'چهمین و یوری به دنبال صدایجیغ رفتند تا ببند چیست'
'هانول، میچا، یانگهی، بونهوا؛ سر درگم بودن که چه کنند که هانول دنبال چهمین و یوری رفت'
'میچا، یانگهی و بونهوا هم دنبالشان رفتند تا بلای سرشون نیاد'
'ساعت ها بود که شش دختر درحال دویدن بودن و خبری از منبع صدای جیغ نبود'
' از دویدن خسته شدن و نشستن که صدای خفه آرومی شنیدن'
"ک..مک.."
' آنها چرا را شنیدن و به دنبال صدا رفتند'
' این صدا را بارها بارها میشنیدن ولی خبری از منبع صدا نبود'
'ترسیده و سردرگم بودن که ناگهان بونهوا چراغ قوه اس را دور زنگ تکان داد که با صحنه وحشتناکی روبه رو شدن'
'زنی چاقو خورده با بدنی پُر از زخم و با صورتی ترسناک کنار یه درخت نشسته و به آنها نگاه میکرد و حرف های نامفهومی میزد'
' دختران ترسیده بودن ولی یوری کمکم داشت جلو میرفت تا متوجه حرف های زن شود'
'پشت سر یوری، چهمین بود که گوشه ای از لباس یوری را گرفته بود و به طرف زن میرفتن'
'هانول، یانگهی، بونهوا و میچا همپشت سر انهاحرکتمیکردن که زن با کمی جون که در بدن داشت گفت'
"ا.ز اینجا.. بر..ی..د"
یانگهی:خانمچیشده کی این بلا رو سرتون اورده؟
"فر..ار کنی..د به به شم...ا هم آسیب میر..نه"
میچا: خب کی؟
'ناگهان در آن سکوت ترسناک جنگل صدای راه رفتن شخصی را شنیدن که زن با ترس گفت'
"برید...زو...د با..ش...ی..د"
'خواستن به زن کمککن که جون سالم به در ببرد که ناگهان چاقوی به سر زن خورد و بر روی زمین افتاد'
'دختران جیغ بلندی کشیدن و به'
part⁴³
'داشتند به راهشان ادامه میدادند که صدای جیغ بلندی مانع آنها شد و ترس به جانشان انداخت"
'آنها میخواستند به سمت ویلا فرار کنند که'
+وایسید
میچا: زده به سرت، صدای جیغ آمد باید بریم
+اگه یکیکمکبخواد چی
میچا: دیوونه شدی
(دست چهمینرو میگیره و چهمین دستش رو میکشه)
+میخواید ول کنید برید؟ اگه یکی کمکبخواد چی؟
یانگهی: چهمیننمیتونیم بریم
+نمیشه باید بریم اگه کمکبخواند چی، صدای جیغ یه زن بود حتما چیزی شده
یوری: چهمین راست میگه، باید بریم ببنیمچیه
بونهوا: اگه خطرناک باشه نتونیم برگردیم چی؟
+یهوقت نبود، از کجا معلوم میریم دنبال صدا از دور نگاه میکنیم اگه چیز خطرناکی بود برمیگردیم ویلا
یوری: چهمین راست میگه بیاید بریم
هانول: نمیشه هیچ کدومتون جایی نمیرید
یوری: نمیشه که خودمون فرار کنیم که، اگه بلای سر یکی آمده باشه چی؟
میچا: نه تو جایی میری نه چهمین
+شرمنده ولی من میرم
یانگهی: دیونه شدی چهمین تو جایی نمیری
(دست چهمین رو میگره و چهمین دستش رو میکشه)
+من میرم دنبال صدا میبینم چیه اگه برنگشتمبه پلیس زنگ بزنید
یوری: منم باهات میام
بونهوا:نمیشه جایی نمیرید
'چهمین و یوری به دنبال صدایجیغ رفتند تا ببند چیست'
'هانول، میچا، یانگهی، بونهوا؛ سر درگم بودن که چه کنند که هانول دنبال چهمین و یوری رفت'
'میچا، یانگهی و بونهوا هم دنبالشان رفتند تا بلای سرشون نیاد'
'ساعت ها بود که شش دختر درحال دویدن بودن و خبری از منبع صدای جیغ نبود'
' از دویدن خسته شدن و نشستن که صدای خفه آرومی شنیدن'
"ک..مک.."
' آنها چرا را شنیدن و به دنبال صدا رفتند'
' این صدا را بارها بارها میشنیدن ولی خبری از منبع صدا نبود'
'ترسیده و سردرگم بودن که ناگهان بونهوا چراغ قوه اس را دور زنگ تکان داد که با صحنه وحشتناکی روبه رو شدن'
'زنی چاقو خورده با بدنی پُر از زخم و با صورتی ترسناک کنار یه درخت نشسته و به آنها نگاه میکرد و حرف های نامفهومی میزد'
' دختران ترسیده بودن ولی یوری کمکم داشت جلو میرفت تا متوجه حرف های زن شود'
'پشت سر یوری، چهمین بود که گوشه ای از لباس یوری را گرفته بود و به طرف زن میرفتن'
'هانول، یانگهی، بونهوا و میچا همپشت سر انهاحرکتمیکردن که زن با کمی جون که در بدن داشت گفت'
"ا.ز اینجا.. بر..ی..د"
یانگهی:خانمچیشده کی این بلا رو سرتون اورده؟
"فر..ار کنی..د به به شم...ا هم آسیب میر..نه"
میچا: خب کی؟
'ناگهان در آن سکوت ترسناک جنگل صدای راه رفتن شخصی را شنیدن که زن با ترس گفت'
"برید...زو...د با..ش...ی..د"
'خواستن به زن کمککن که جون سالم به در ببرد که ناگهان چاقوی به سر زن خورد و بر روی زمین افتاد'
'دختران جیغ بلندی کشیدن و به'
۵.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.