پارت پایانی ❤ 💜 ❤ 💜
پارت پایانی ❤ 💜 ❤ 💜
دلخور نشستم سر میز که رها گفت :سلام قشنگم خوبی
که با یه خوبم جوابشو دادم که گوشیشو دست گز و اس داد که گوشی پرهام لرزید و با لبخند به صفحه گوشی نگاه کرد و بعد قفل کرد
هر سه ساکت بودن و چیزی نمیگفتن
یعنی واقعا تولدمو هیشکی یادش نیس حتی رها
بیخیال بغضم گرفته بود که چند لقمه خوردم و بلند شدم که هر ستایی گفتن کجا گفتم دریا که گفتن باشه
پرهام :میخوای من باهات بیام
-لازم نکرده شما بشین با گوشیتون ور برو
و رفتیم بیرون از هتل و قدم زنان رفتم طرف ساحل و نشستم رو نیمکت و خیره به دریا بودم که نفهمیدم ساعت چطور گذشت به ساعتم نگاه کردم ۳ ظهر رو نشون میداد گشنمم شده بود کنار دنیا یه فس بودی کوچیکی بود رفتم از اونجا یه پیتزا گرفتم و برگشتم رو همون نیمکت نشستم و داشتم پیتزامو میخوردم که چشمم خورد به یه خونواده که داشتن برا بچشون کیک گذاشته بودن و تولد دخترشون بود بغضم گرفت که چرا هیشکی یادش نیس حتی مامانم که هر سال زنگ میزد اونم زنگ نزد
ساعت ۷ شده بود و همونطوری خیره به رنگ آبی با نارنجی دریا بودم و ت فکرام که گوشیم زنگ خورد
-الو
پرهام :سلام کجایی ؟
-دریا نیمکت
پرهام :باشه الان میام
گوشی رو قطع کردم و انداختم تو جیبم و داشتم به دور و اطراف نگاه میکردم که پرهام نشست جلوم شاخه گل رز قرمز رو طرفم گرفت :نبینم عمرم ناراحت باشه
که لبخند کمرنگی زدم
که گفت پاشو بریم رها نگرانته
که رفتیم طرف ماشین
سوار شدیم که دیدم یه راه دیگه رو داره میره بیخیال شدم حتما کاری داره و اینا ساکت نشستن به آهنگ جنگ از علی حسینی گوش میدادم
که جلو یه رستوران پارک ترمز کرد و گفت بپر پایین
پیاده شده و پرهام قبل من رفت داخل که تاریک بود
زکی رستوران که تعطیله واسه نخود سیا که یهو چراغا روشن شد و صدا ترکیدن بادکنک و برف شادی اینا اومده بود
خدای من وایییییییییییییییییییییییییی اینجا محشره که همه بچه ها اینجا بودن
و شروع کردن تبریک گفتن و خوشحالی که موزیک پخش شد و پرهام اومد جلو که افتخار میدین
که شروع کردیم رقصیدن
پرهام :فکر کردی تولد عشقمو یادم رفته
که خندم گرفت و سرمو به معنی مثبت تکون دادم که
گفت بیخود فکر کردی
که خندم گرفت
که همینطوری داشتیم میرقصیدیم که آهنگ تموم شد و کیک تولدمو آوردن وایییی همون رو کیک عکس منو پرهام موقعه برف بازی بود
که حسابی ذوق کرده بودم
که فشفشه های روی کیک روشن شد و چشام برق زد
که یهو رها گفت آرزو کن شمعارو فوت کن بدو
که آرزو کردم و شمعارو فوت کردم که
همه جیغ و دست و سوا کشیدن
که رو به پرهام گفتم
خیلی ممنونم ازت با چه حرفی بگم عاشقتم که گفت :عشق حرف حالیش نمیشه ❤
پایان ❤
دلخور نشستم سر میز که رها گفت :سلام قشنگم خوبی
که با یه خوبم جوابشو دادم که گوشیشو دست گز و اس داد که گوشی پرهام لرزید و با لبخند به صفحه گوشی نگاه کرد و بعد قفل کرد
هر سه ساکت بودن و چیزی نمیگفتن
یعنی واقعا تولدمو هیشکی یادش نیس حتی رها
بیخیال بغضم گرفته بود که چند لقمه خوردم و بلند شدم که هر ستایی گفتن کجا گفتم دریا که گفتن باشه
پرهام :میخوای من باهات بیام
-لازم نکرده شما بشین با گوشیتون ور برو
و رفتیم بیرون از هتل و قدم زنان رفتم طرف ساحل و نشستم رو نیمکت و خیره به دریا بودم که نفهمیدم ساعت چطور گذشت به ساعتم نگاه کردم ۳ ظهر رو نشون میداد گشنمم شده بود کنار دنیا یه فس بودی کوچیکی بود رفتم از اونجا یه پیتزا گرفتم و برگشتم رو همون نیمکت نشستم و داشتم پیتزامو میخوردم که چشمم خورد به یه خونواده که داشتن برا بچشون کیک گذاشته بودن و تولد دخترشون بود بغضم گرفت که چرا هیشکی یادش نیس حتی مامانم که هر سال زنگ میزد اونم زنگ نزد
ساعت ۷ شده بود و همونطوری خیره به رنگ آبی با نارنجی دریا بودم و ت فکرام که گوشیم زنگ خورد
-الو
پرهام :سلام کجایی ؟
-دریا نیمکت
پرهام :باشه الان میام
گوشی رو قطع کردم و انداختم تو جیبم و داشتم به دور و اطراف نگاه میکردم که پرهام نشست جلوم شاخه گل رز قرمز رو طرفم گرفت :نبینم عمرم ناراحت باشه
که لبخند کمرنگی زدم
که گفت پاشو بریم رها نگرانته
که رفتیم طرف ماشین
سوار شدیم که دیدم یه راه دیگه رو داره میره بیخیال شدم حتما کاری داره و اینا ساکت نشستن به آهنگ جنگ از علی حسینی گوش میدادم
که جلو یه رستوران پارک ترمز کرد و گفت بپر پایین
پیاده شده و پرهام قبل من رفت داخل که تاریک بود
زکی رستوران که تعطیله واسه نخود سیا که یهو چراغا روشن شد و صدا ترکیدن بادکنک و برف شادی اینا اومده بود
خدای من وایییییییییییییییییییییییییی اینجا محشره که همه بچه ها اینجا بودن
و شروع کردن تبریک گفتن و خوشحالی که موزیک پخش شد و پرهام اومد جلو که افتخار میدین
که شروع کردیم رقصیدن
پرهام :فکر کردی تولد عشقمو یادم رفته
که خندم گرفت و سرمو به معنی مثبت تکون دادم که
گفت بیخود فکر کردی
که خندم گرفت
که همینطوری داشتیم میرقصیدیم که آهنگ تموم شد و کیک تولدمو آوردن وایییی همون رو کیک عکس منو پرهام موقعه برف بازی بود
که حسابی ذوق کرده بودم
که فشفشه های روی کیک روشن شد و چشام برق زد
که یهو رها گفت آرزو کن شمعارو فوت کن بدو
که آرزو کردم و شمعارو فوت کردم که
همه جیغ و دست و سوا کشیدن
که رو به پرهام گفتم
خیلی ممنونم ازت با چه حرفی بگم عاشقتم که گفت :عشق حرف حالیش نمیشه ❤
پایان ❤
۱۵۴.۲k
۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.