پارت نود
#پارت نود
امیر علی :
چشاش انقدر قرمز شده بود عصبی شدم وآرمان رو گذاشتم رو تخت وگفتم : انقدر گریه کن تا نفست بند بیاد بخاطر یه بیشعوری که شعور حرف زدن نداره
رفتم پایین انیسه نبود
مامان : چی شده امیر علی ؟!
- انیسه رفت ؟!
حاجی : باز این دختر چه آتیشی سوزونده
- بیا برو ببین انقدر حرفاش تلخ بوده چشای عروست شده کاسه ای خون انگار که نه انگار امانت داداششه انگار غریبه است
همه ساکت بودن
حاجی : خیلی خوب آروم باش امیر علی میرم باهاش حرف می زنم .
رو مبلای آخر سالن نشستم انقدر ناراحت وعصبی بودم نمی دونم چقدرگذشت تا وقتی که دستی رو شونه ام نشست
بابا بود که گفت : باهاش حرف زدم ...
متعجب گفتم : بقیه کو ؟!.
حاجی : رفتن بهترشد اینجوری یکم آروم میشید
بگو چی شده اون که چیزی نگفته
- وقتی اون نگفته منم نمیگم ولی بابا بخدا قسم یه بار دیگه از انیسه همچین حرفایی بشنوه ام خودم میندازمش بیرون
بابا : نمی دونم انیسه چه مشکلی با نازنین بیچاره داره
- منم اینو نفهمیدم .اصلا انیسه به کی رفته؟!
حاجی : چی بگم
مامان اومد آرمان بغلش بود
مامان: حاجی بریم شاهچراغ یکم دلمون باز بشه
بابا خندید وگفت : بریم پاشو امیر علی تو هم خانمتو راضی کن بریم که من امروز خیلی دلم می خواد برم بیرون یه هوایی بخورم .
بلند شدم ورفتم بالا رُز توسالن نشسته بود
- خوبی
برگشت نگام کردولی چیزی نگفت
- رُز انیسه انقدر مهم نیست که حرفاش اینجوری داغونت کنه
رُز: چرا اتفاقا حرفاش همیشه پر از...
دستشو گرفتم دستشو کشید واخم کرد
- همه رفتن آماده شو ...
زد زیر گریه متعجب نگاش کردم میون گریه گفت : احساس بدی دارم ...بهم نزدیک نشو من به عشق امیر حسینم خیانت کردم
امیر علی :
چشاش انقدر قرمز شده بود عصبی شدم وآرمان رو گذاشتم رو تخت وگفتم : انقدر گریه کن تا نفست بند بیاد بخاطر یه بیشعوری که شعور حرف زدن نداره
رفتم پایین انیسه نبود
مامان : چی شده امیر علی ؟!
- انیسه رفت ؟!
حاجی : باز این دختر چه آتیشی سوزونده
- بیا برو ببین انقدر حرفاش تلخ بوده چشای عروست شده کاسه ای خون انگار که نه انگار امانت داداششه انگار غریبه است
همه ساکت بودن
حاجی : خیلی خوب آروم باش امیر علی میرم باهاش حرف می زنم .
رو مبلای آخر سالن نشستم انقدر ناراحت وعصبی بودم نمی دونم چقدرگذشت تا وقتی که دستی رو شونه ام نشست
بابا بود که گفت : باهاش حرف زدم ...
متعجب گفتم : بقیه کو ؟!.
حاجی : رفتن بهترشد اینجوری یکم آروم میشید
بگو چی شده اون که چیزی نگفته
- وقتی اون نگفته منم نمیگم ولی بابا بخدا قسم یه بار دیگه از انیسه همچین حرفایی بشنوه ام خودم میندازمش بیرون
بابا : نمی دونم انیسه چه مشکلی با نازنین بیچاره داره
- منم اینو نفهمیدم .اصلا انیسه به کی رفته؟!
حاجی : چی بگم
مامان اومد آرمان بغلش بود
مامان: حاجی بریم شاهچراغ یکم دلمون باز بشه
بابا خندید وگفت : بریم پاشو امیر علی تو هم خانمتو راضی کن بریم که من امروز خیلی دلم می خواد برم بیرون یه هوایی بخورم .
بلند شدم ورفتم بالا رُز توسالن نشسته بود
- خوبی
برگشت نگام کردولی چیزی نگفت
- رُز انیسه انقدر مهم نیست که حرفاش اینجوری داغونت کنه
رُز: چرا اتفاقا حرفاش همیشه پر از...
دستشو گرفتم دستشو کشید واخم کرد
- همه رفتن آماده شو ...
زد زیر گریه متعجب نگاش کردم میون گریه گفت : احساس بدی دارم ...بهم نزدیک نشو من به عشق امیر حسینم خیانت کردم
- ۱۲.۰k
- ۱۵ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط