عروسفراری

#عروس_فراری 🤍👀
Part:²⁵

با حرص دوییدم سمت اتاق تهیونگ...بدون در زدن وارد اتاق شدم ....

تهیونگ: اوی چته!

رفتم سمتش و دعوت نامه رو محکم کوبیدم رو میز ....

تهیونگ: این چیه ؟
ات: خودت بازش کن ببین !

تهیونگ دستی سمت دعوت برد و برش داشت و بازش کرد و خوند ....

تهیونگ: این یه دعوت نامَس!
ات: خب این رو که خودم هم میدونم !
تهیونگ: ولی....ننوشته از طرف کیه !... میدونی کی فرستاده ؟
ات: اون سوهون عو//ضی!
تهیونگ: سوهون ؟!
ات: اره .... تازه گفته حتما هم من بیام!
تهیونگ: چه بچه پرویی !(خطاب به سوهون)
ات: خب ...حالا میخوای بری ؟
تهیونگ: هوم ...
ات: میخوای بریییییی!
تهیونگ: اره ....راستش مجبورم ...خب سوهون فقط ما رو دعوت نکرده که خیلی دیگه از باند های مافیایی رو دعوت کرده و اگه من نرم ....خودم و افراده زیر دستم پیش باند های مافیایی دیگه خراب میشیم !
ات: چرا آخه ....
تهیونگ: هی تو اینا رو نمیفهمی ...
ات: ولی تهیونگ...
تهیونگ: گفتم که نمیفهمی !(بلند)
ات: ...من نمیام !!
تهیونگ: ها!
ات: نمیخوام بیام !

سرم انداختم پایین و خواستم و از اتاق بزنم بیرون که گرفت از دستم و کشید سمت خودش ....چسبوندم به سینش ...خیلی نزدیک بودیم !

ات: و...ولم کن ...
تهیونگ: باید بیای!
ات: خب نمیخوام ...(تقلا کرد )
تهیونگ: گوش که ات !....تو باید بیای نباید خودت رو جلوی اون ضعیف نشون بدی ! .‌‌‌..نباید فکر کنه ازش ترسیدی و نیومدی!
ات: ها!

اروم ولم کرد و از خودش فاصله داد ...رفتم تو فکر ‌....

تهیونگ : راستش ...مجبورت نمیکنم ولی ....
ات: باشه میام!
تهیونگ: واقعا؟
ات: اوهوم ....
تهیونگ: هوم ....کار خوبی میکنی!

راستش بعد حرف های تهیونگ خیلی با خودم یکی به دو کردم که برم یا نه ‌....ولی بلخره انتخاب کردم که برم ! شاید تهیونگ راست میگفت ....شاید اگه نمیرفتم سوهون فکر میکرد ازش ترسیدم !

نفسم رو صدا دار بیرون دادم و از اتاق زدم بیرون .... رفتم سمت نرده ها و همون جا نشستم ....
نمیدونم ولی دلم میخواست عین چی بشینم گریه کنم ...

ساعت هشت :
لباسم رو عوض کرده بودم و یه ارایش کمرنگ کرده بودم و منتظر به در و دیوار نگا میکردم ...

در باز شد و تهیونگ اومد داخل...

تهیونگ: بیا !

رفتم سمتش که بازوش رو گرفت سمتم ...

ات: ها؟!
تهیونگ: بگیرش!

بازوش رو گرفتم و راه افتادم ....
رسيديم پیش ماشین ...یکی از بادیگادر ها در ماشین رو باز کرد و سوار شدیم (عقب نشستن)

بعد نیم ساعت رسیدیم ....از ماشین پیاده شدیم ....صدای موسیقی تا بیرون عمارت هم میومد ! ...
راه افتادیم سمت عمارت .....اما در اصل تعجب ....

ادامه دارد‌‌.....

خودم از این پارت زیاد خوشم نیومد ولی .... نظر شما چیه ؟🙃
دیدگاه ها (۲۲)

#عروس_فراری 🤍👀Part: ²⁶جونکوک جلو در وایساده بود!(هاهاها چیه ...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ²⁷سوهون بطری ویسکی رو برداشت و ریخت تو ل...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ²⁴ گذاشتم زمین که با عصبانیت سرش جیغ زدم...

#درخواستی Part: ³صورتش رو نزدیکت کرد و لباش رو اروم روی لبات...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

نام فیک:عشق مخفیPart: 6ویو ات*هه نیومده داره قلدری میکنه نشو...

نام فیک: عشق مخفیPart: 54ویو جیمین*بعد از چند دقیقه نفسش جا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط