جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۴۵
☆ پرش زمانی به فردا
ویو ا.ت : امروز بهترین و عالی ترین روز زندگیم بود ... روز ازدواج منو معشوقم با هیجان از خواب بیدار شدم کوک کنارم نبود حتما رفته تا کارای شرکت رو رسیدگی کنه و تعطیلش کنه و حاضر شه تا به جذاب ترین داماد دنیا شناخته شه ....
بیخیال اونا رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و بیرون اومدم از قضا خدمتکارایی که برای آرایش و آماده کرونم اومده بودن هم تو اتاق منتظرم بودن رفتم سمتشون سلام گرمی دادم و رو صندلی نشستم تا آمادم کنن ....
یکی موهامو خشک میکرد و شونه میزد یکی ناخونامو درست میکرد یکی آرایشم میکرد و ...
☆ پرش زمانی به پایان کار ساعت ۶ عصر
ویو ا.ت : لباس عروسمم پوشیدم دیگه حاضر حاضر بودم خیلی خستم شده بود آخه از صبح رو یه صندلی نشستم و چند نفر به جونم افتادن تا امروز رو به عالی ترین حالت ممکن بنظر بیام با اینکه خسته شده بودم ولی ارزشش رو داشت یکم که گذشت کوک در اتاقو زد و اومد داخل خدمتکارا براش تعظیم کردن و تا کمر خم شدن و با اجازه گرفتن بیرون رفتن که کوک از یکیشون پرسید که کارشون تموم شده یا نه و اونم در جواب بله ای گفت و از اتاق خارج شد
ویو کوک : همین که چشمم به ا.ت افتاد چشمام برق زد خیلی خوشحال بودم و دل تو دلم نبود مراسم پایین بود و داخل عمارت تا بگی آدمای مهم و خبر نگار و ... ریخته بود دست ا.ت رو گذاشتم تو دستم و با اون یکی دستم کمرش رو محکم به خودم نزدیک کردم و بوسه ای سطحی ولی با عشق رو لبش گذاشتم و ازش جدا شدم و دم گوشش گفتم ...
کوک : آماده ای پرنسس ؟
ا.ت : آماده تر از هر چیزی شاهزاده
کوک : پس بفرما بریم که دل تو دلم نی ( لبخند خرگوشییی )
ا.ت : بریمممم
ویو ا.ت : هم ذوق داشتم هم استرس ولی تا وقتی که کوک کنارم بود هیچ کدوم از اینا برام مهم نبود فقط میخواستم تا ابد مال کسی باشم که عاشقشم و به آرزوم رسیده بودم ....
ویو نویسنده : آره ا.ت به آرزوش رسید ولی خبر نداشت تاوان این آرزو به چه قیمتی قراره تموم بشه شاید به تموم شدن احساس ا.ت یا نابودی کوک یا دور و بریاشون ... فقط میشه گفت داستان این دو داستان جنون تا ابده ! ....
ادامه دارد ...
لایک ؟ کامنت ؟🎀
# پارت ۴۵
☆ پرش زمانی به فردا
ویو ا.ت : امروز بهترین و عالی ترین روز زندگیم بود ... روز ازدواج منو معشوقم با هیجان از خواب بیدار شدم کوک کنارم نبود حتما رفته تا کارای شرکت رو رسیدگی کنه و تعطیلش کنه و حاضر شه تا به جذاب ترین داماد دنیا شناخته شه ....
بیخیال اونا رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و بیرون اومدم از قضا خدمتکارایی که برای آرایش و آماده کرونم اومده بودن هم تو اتاق منتظرم بودن رفتم سمتشون سلام گرمی دادم و رو صندلی نشستم تا آمادم کنن ....
یکی موهامو خشک میکرد و شونه میزد یکی ناخونامو درست میکرد یکی آرایشم میکرد و ...
☆ پرش زمانی به پایان کار ساعت ۶ عصر
ویو ا.ت : لباس عروسمم پوشیدم دیگه حاضر حاضر بودم خیلی خستم شده بود آخه از صبح رو یه صندلی نشستم و چند نفر به جونم افتادن تا امروز رو به عالی ترین حالت ممکن بنظر بیام با اینکه خسته شده بودم ولی ارزشش رو داشت یکم که گذشت کوک در اتاقو زد و اومد داخل خدمتکارا براش تعظیم کردن و تا کمر خم شدن و با اجازه گرفتن بیرون رفتن که کوک از یکیشون پرسید که کارشون تموم شده یا نه و اونم در جواب بله ای گفت و از اتاق خارج شد
ویو کوک : همین که چشمم به ا.ت افتاد چشمام برق زد خیلی خوشحال بودم و دل تو دلم نبود مراسم پایین بود و داخل عمارت تا بگی آدمای مهم و خبر نگار و ... ریخته بود دست ا.ت رو گذاشتم تو دستم و با اون یکی دستم کمرش رو محکم به خودم نزدیک کردم و بوسه ای سطحی ولی با عشق رو لبش گذاشتم و ازش جدا شدم و دم گوشش گفتم ...
کوک : آماده ای پرنسس ؟
ا.ت : آماده تر از هر چیزی شاهزاده
کوک : پس بفرما بریم که دل تو دلم نی ( لبخند خرگوشییی )
ا.ت : بریمممم
ویو ا.ت : هم ذوق داشتم هم استرس ولی تا وقتی که کوک کنارم بود هیچ کدوم از اینا برام مهم نبود فقط میخواستم تا ابد مال کسی باشم که عاشقشم و به آرزوم رسیده بودم ....
ویو نویسنده : آره ا.ت به آرزوش رسید ولی خبر نداشت تاوان این آرزو به چه قیمتی قراره تموم بشه شاید به تموم شدن احساس ا.ت یا نابودی کوک یا دور و بریاشون ... فقط میشه گفت داستان این دو داستان جنون تا ابده ! ....
ادامه دارد ...
لایک ؟ کامنت ؟🎀
- ۵.۹k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط