Vimin
Part 45🖤
ویو جانکوک:
باید یه شغل پیدا کنم..
نمیتونم همین جوری دست رو دست بزارم...
باید دنبال یه شغل پر درآمد بگردم...
جانکوک گوشیشو برداشت و توی آگهی های اینستا گرام مشغول شد...
آگهی استخدام بادیگارد توی خانواده کیم
هفته ایی یک میلیارد.. برای هر کسی که استخدام شه....
اختار:شغل شغل خطر ناکیست... و ممکنه در ازای جونتون تموم شه..
در صورت تمایل با شماره زیر تماس حاصل فرمایید:
۰۹۰۳....____.....
ویو جونکوک:
بادیگارد خانواده مافیا...
کیم...
زنگ زدن به شماره
بوق ....بوق...
سونگ هو گوشیو بر میداره:
/بفرمایید..؟
÷سلام من برای آگهیتون تماس گرفتم ...
سونگ نزاشت حرف جونکوک تموم شه...
/بیا به لوکیشنی که برات میفرستم..
÷با.باشه چشم...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
پرش به جیمین:
ویو جیمین:
ساعت ۱۰و ۳۰صبحبود...
از جام بلند شدم..
به سمت در رفتم از پنجره کوچیکی که بالاش بود بیرون رو نگاه کردم دیدیم یه نفر داره میاد سمت اتاقم..
سریع دویدم و دوباره تو تخت رفتم و خودمو زدم به موش مردگی...
با صدای باز شدن در اتاقم بیشتر چشمامو روی هم فشردم...
یه بادیگارد
میدونم بیداری ، اینارو پوشیدی بیا اتاق رییس...
منتظر شدم از اتاق بره بیرون...
با صدای بسته شدن در از جام پریدم و به سمت گیره لباس رفتم...
یه کت شلوار مشکی بود... با یه کفش...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
(خب بچه ها همین شب قراره جیمین و تهیونگ با هم روبرو شن)
لباسامو پوشیدم... چون اینه نبود نیتونسم خودمو ببینم..
پس موهامو با دستم بالا زدم و به سمت در حرکت کردم...
(استایلشو میزارم)
جیمین رد اتاقشو باز کرد..
خیلی جندل منانه پای راستشو در اتاق گذاشت بیرون....
از همه بادیگاردا بیشتر به چشم میومد...
تا وسط راهرو رفت که با دید یارو پیچید تو راهرو..
¢صب بخیر پارک...
_ص...-...ببخیر...
¢صب بخیر ؟ ریسشو یادت رفت...
ببین پارک جیمین... اگر دستیار منی قرار نیست اینجوری خجالتی باشی
..
اوکی؟؟
_بله رییس
¢حالا شد... خوشم اومد...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
تهیونگ:
امشب شبش بود....
ویو تهیونگ:
ولی واقعا... کیم تهیونگ خیلی احمقی...
دنبال یه برده راه افتادی؟؟
خودتو اینجوری اسیر کردی...
ویو تهیونگ ۲ :
نه نه... من خودمو اسیر نکردم...
باید رقیبامو شکست بدم...
اون برده ام اصلا برام مهم نیس...
(اره جون عمت)
(میبینیم )
تهیونگ دوباره یاد سونگ هو و فرانک میوفته...
دلش برا بادیگارداش تنگ شده بود...
continues✌️
لایکککک کامنتتتتت
داره جالب میشه....😁😁
از این به بعد زود زود پارت میزارم...
ویو جانکوک:
باید یه شغل پیدا کنم..
نمیتونم همین جوری دست رو دست بزارم...
باید دنبال یه شغل پر درآمد بگردم...
جانکوک گوشیشو برداشت و توی آگهی های اینستا گرام مشغول شد...
آگهی استخدام بادیگارد توی خانواده کیم
هفته ایی یک میلیارد.. برای هر کسی که استخدام شه....
اختار:شغل شغل خطر ناکیست... و ممکنه در ازای جونتون تموم شه..
در صورت تمایل با شماره زیر تماس حاصل فرمایید:
۰۹۰۳....____.....
ویو جونکوک:
بادیگارد خانواده مافیا...
کیم...
زنگ زدن به شماره
بوق ....بوق...
سونگ هو گوشیو بر میداره:
/بفرمایید..؟
÷سلام من برای آگهیتون تماس گرفتم ...
سونگ نزاشت حرف جونکوک تموم شه...
/بیا به لوکیشنی که برات میفرستم..
÷با.باشه چشم...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
پرش به جیمین:
ویو جیمین:
ساعت ۱۰و ۳۰صبحبود...
از جام بلند شدم..
به سمت در رفتم از پنجره کوچیکی که بالاش بود بیرون رو نگاه کردم دیدیم یه نفر داره میاد سمت اتاقم..
سریع دویدم و دوباره تو تخت رفتم و خودمو زدم به موش مردگی...
با صدای باز شدن در اتاقم بیشتر چشمامو روی هم فشردم...
یه بادیگارد
میدونم بیداری ، اینارو پوشیدی بیا اتاق رییس...
منتظر شدم از اتاق بره بیرون...
با صدای بسته شدن در از جام پریدم و به سمت گیره لباس رفتم...
یه کت شلوار مشکی بود... با یه کفش...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
(خب بچه ها همین شب قراره جیمین و تهیونگ با هم روبرو شن)
لباسامو پوشیدم... چون اینه نبود نیتونسم خودمو ببینم..
پس موهامو با دستم بالا زدم و به سمت در حرکت کردم...
(استایلشو میزارم)
جیمین رد اتاقشو باز کرد..
خیلی جندل منانه پای راستشو در اتاق گذاشت بیرون....
از همه بادیگاردا بیشتر به چشم میومد...
تا وسط راهرو رفت که با دید یارو پیچید تو راهرو..
¢صب بخیر پارک...
_ص...-...ببخیر...
¢صب بخیر ؟ ریسشو یادت رفت...
ببین پارک جیمین... اگر دستیار منی قرار نیست اینجوری خجالتی باشی
..
اوکی؟؟
_بله رییس
¢حالا شد... خوشم اومد...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
تهیونگ:
امشب شبش بود....
ویو تهیونگ:
ولی واقعا... کیم تهیونگ خیلی احمقی...
دنبال یه برده راه افتادی؟؟
خودتو اینجوری اسیر کردی...
ویو تهیونگ ۲ :
نه نه... من خودمو اسیر نکردم...
باید رقیبامو شکست بدم...
اون برده ام اصلا برام مهم نیس...
(اره جون عمت)
(میبینیم )
تهیونگ دوباره یاد سونگ هو و فرانک میوفته...
دلش برا بادیگارداش تنگ شده بود...
continues✌️
لایکککک کامنتتتتت
داره جالب میشه....😁😁
از این به بعد زود زود پارت میزارم...
۷.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.