* همکلاسی غیرتی من *
* همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 14
وقتی چشام رو باز کردم دیدم توی ماشینم و هیون وو داره رانندگی می کنه
یو هان : هه بیدار شدی ؟ صبح بخیر
ا/ت : ممنونم
برگشتم پشت سرم رو نگاه کنم که دیدم دخترا هم صندلی عقب نشستن
به شورا علامت دادم که بیاد تو گوشی می خوان باهاش حرف بزنم
اونم به معنی آره سرش رو تکون داد
صفحه چتم رو با سورا باز کردم
ا/ت : هیون وو اینجا چیکار میکنه ؟
سورا : چیه نکنه انتظار داشتی بدون اون بریم ؟
ا/ت : شما رفتیم دنبالش
سورا : نه شب خواب بودم که دیدم صدا کلید میاد باشند رفتم درو باز کردم دیدم هیون وو مست مست داره سعی می کنه بیاد تو اومدم بیدارت کنم که یو هان از اتاقت آمد بیرون گفت همین الان خوابیدی منم گفتم فردا خودت می فهمی بچه ها رو بیدار کردم و از فرصت استفاده کردیم و تا مست بود ازش حرف کشیدیم و همچی رو گفت و البته گفت که ........
ا/ت : گفت که چی ....؟
سورا : بعداً خودت میفهمی
و آفلاین شد برگشتم پشت سرم و پخش چشم آره بدی رفتم ولی سری نگاهشو ازم گرفت
هیون وو : خب رسیدیم
از ماشین پیاده شدم خونه ویلایی بزرگی بود همه هم توی حیاط بودن
داشتیم با هم صحبت می کردیم که.....
ا/ت : کن میرم وسایلامو بزارم تو
جونگ کوک : منم همین طور
وقتی رفتیم تو جو مگ کوک به پشت سرش نگاهی کرد و وقتی فهمید کسی نیست
منو کوبوند به دیوار و دستامو قفل کردم
جونگ کوک : بیبی من چطوره ؟
داشتم سرخ شدن لپام رو احساش می کردم و که سرم رو آوردم پایین و با دستش چونم رو گرفت و سرم رو آورد بالا
جونگ کوک : می دونی چقدر دلم برای این لباس تنگ شده بود ؟......... اجازه میدی ؟
منم سرم رو ن
به نشونه تایید بالا و پایین کردم که لباش رو گذاشت روی لبام و آروم می بوسید ........
حمایت .......🥺🖤؟
Chapter 2
Part 14
وقتی چشام رو باز کردم دیدم توی ماشینم و هیون وو داره رانندگی می کنه
یو هان : هه بیدار شدی ؟ صبح بخیر
ا/ت : ممنونم
برگشتم پشت سرم رو نگاه کنم که دیدم دخترا هم صندلی عقب نشستن
به شورا علامت دادم که بیاد تو گوشی می خوان باهاش حرف بزنم
اونم به معنی آره سرش رو تکون داد
صفحه چتم رو با سورا باز کردم
ا/ت : هیون وو اینجا چیکار میکنه ؟
سورا : چیه نکنه انتظار داشتی بدون اون بریم ؟
ا/ت : شما رفتیم دنبالش
سورا : نه شب خواب بودم که دیدم صدا کلید میاد باشند رفتم درو باز کردم دیدم هیون وو مست مست داره سعی می کنه بیاد تو اومدم بیدارت کنم که یو هان از اتاقت آمد بیرون گفت همین الان خوابیدی منم گفتم فردا خودت می فهمی بچه ها رو بیدار کردم و از فرصت استفاده کردیم و تا مست بود ازش حرف کشیدیم و همچی رو گفت و البته گفت که ........
ا/ت : گفت که چی ....؟
سورا : بعداً خودت میفهمی
و آفلاین شد برگشتم پشت سرم و پخش چشم آره بدی رفتم ولی سری نگاهشو ازم گرفت
هیون وو : خب رسیدیم
از ماشین پیاده شدم خونه ویلایی بزرگی بود همه هم توی حیاط بودن
داشتیم با هم صحبت می کردیم که.....
ا/ت : کن میرم وسایلامو بزارم تو
جونگ کوک : منم همین طور
وقتی رفتیم تو جو مگ کوک به پشت سرش نگاهی کرد و وقتی فهمید کسی نیست
منو کوبوند به دیوار و دستامو قفل کردم
جونگ کوک : بیبی من چطوره ؟
داشتم سرخ شدن لپام رو احساش می کردم و که سرم رو آوردم پایین و با دستش چونم رو گرفت و سرم رو آورد بالا
جونگ کوک : می دونی چقدر دلم برای این لباس تنگ شده بود ؟......... اجازه میدی ؟
منم سرم رو ن
به نشونه تایید بالا و پایین کردم که لباش رو گذاشت روی لبام و آروم می بوسید ........
حمایت .......🥺🖤؟
۱۲.۱k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.