* همکلاسی غیرتی من *
* همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 13
رفتم توی بالکن که چن دقیقه بعد هیون وو هم با دو تا لیوان آمد پیشم و لیوان رو دستم داد
ا/ت : ممنون
هردومون داشتیم به ماه نگاه می کردیم
ماهی که بعد یک مدت کامل شده بود و به زیبایی خودش ور توی آسمون تاریک ولی زیبا نشون می داد
هیون وو : یادته وقتی یه کارآموز ساده بودیم .........
شبا یواشکی میرفتیم پشت بوم کمپانی و بعد به ماه نگاه می کردیم
ا/ت : اوهوم *لبخند غمگین
چقدر زود گذشت
من داشتم به ماه نگاه می کردم ولی متوجه تموم سر هیون وو که به سمت من آمد شدم منم خیلی آروم نگاهم رو از ماه توی آسمون زدیم و هیون وو دادم
هیون وو : چیزی ش.........
با شتاب ناگهانی که سمتم کرد سم
اما شدم
داشتیم به چشمای هم نگاه می کردیم
ا/ت : مشکلی پیش آمده ؟
آروم آمد سمتم و سرش رو برد توی گردنم
من هم بدنم قفل شده بود انگار که چیزی مانع این می شد که بتونم حرکت کنم و پیش بزنم
همون لحظه نفس داغش رو با کلافگی بیرون داد
هیون وو : چند دقیقه دیگه از اتاق بیا بیرون و تموم اتفاق هوایی که افتاد رو فراموش کن باشه ؟
و بدون اینکه به من فرصت جواب دادن بده رفت
ا/ت : این و... چش شده بود ؟!
رفتم پایین
سورا : هه ا/ت آمدی ؟هیون وو چش شده بود ؟
ا/ت : چی میگه چی شده ؟
جیهو : وقتی از اتاق آمد بیرون عصبی و کلافه رفت بیرون
حتی فرصت نداد حرفی بزنیم
یونجی : باید سری بریم دنبالش فردا باید بریم برای برنامه خارج از شهر
هیونگ جو : خودتون که می دو نین وقتی خیره بیرون دلش می خواد آرامش داشته باشه
ا/ت : بیاین تا فردا صبر کنیم اگر که نیومد یه فکری می کنیم
همه : باشه
( چند ساعت بعد شب )
( هم خوابن )
داشتم به سقف اتاقم نگاه می کردم و مدام ذهنم درگیر این بود که چرا اون کار رو کرد
یعنی فقط ......یعنی فقط یه هوس ساده بود براش که به موقع جلوش رو گرفت یا .........
با صدای در اتاقم از افکارم بیرون آمدم .......
ا/ ت : بیا تو
یو هان : خانم خوشگله تو فکری *نشست رو تخت
ا/ت: اوممممم
یو هان : ببخشید می پرسم ولی تو اتاق چی شد که بعدش آنقدر هیون وو به هم ریخت ؟
ا/ت : میشه ........ میشه نگم
یو هان: آره نمی خواهم تحت فشار قرار بدم بلاخره یک موضوعی بین خودت و اونه و به علاوه بر اون تو رو هم پکر کرده
ا/ت : من ......؟!
یو هان : آره تو اون اون موقع تو فکری ........ ولی من می دونم چطوری بهترین دوستم رو خوشحال کنم
ا/ت : چطو.......اااااااا واقعا !!
یو هان : آره ولی یک دستا
من و یو هان قبلاً خیلی با هم بازی می کردیم ولی خب اون همیشه می بازه ...... خب البته دروغ نکن یک وقت نایب هم من باختم ولی بیشتر اوقات می برم
ولی چه ببرن و چه بیازم ، بازی کردن با یو هان خیلی کیف میده
حمایت ..........🥺🖤
Chapter 2
Part 13
رفتم توی بالکن که چن دقیقه بعد هیون وو هم با دو تا لیوان آمد پیشم و لیوان رو دستم داد
ا/ت : ممنون
هردومون داشتیم به ماه نگاه می کردیم
ماهی که بعد یک مدت کامل شده بود و به زیبایی خودش ور توی آسمون تاریک ولی زیبا نشون می داد
هیون وو : یادته وقتی یه کارآموز ساده بودیم .........
شبا یواشکی میرفتیم پشت بوم کمپانی و بعد به ماه نگاه می کردیم
ا/ت : اوهوم *لبخند غمگین
چقدر زود گذشت
من داشتم به ماه نگاه می کردم ولی متوجه تموم سر هیون وو که به سمت من آمد شدم منم خیلی آروم نگاهم رو از ماه توی آسمون زدیم و هیون وو دادم
هیون وو : چیزی ش.........
با شتاب ناگهانی که سمتم کرد سم
اما شدم
داشتیم به چشمای هم نگاه می کردیم
ا/ت : مشکلی پیش آمده ؟
آروم آمد سمتم و سرش رو برد توی گردنم
من هم بدنم قفل شده بود انگار که چیزی مانع این می شد که بتونم حرکت کنم و پیش بزنم
همون لحظه نفس داغش رو با کلافگی بیرون داد
هیون وو : چند دقیقه دیگه از اتاق بیا بیرون و تموم اتفاق هوایی که افتاد رو فراموش کن باشه ؟
و بدون اینکه به من فرصت جواب دادن بده رفت
ا/ت : این و... چش شده بود ؟!
رفتم پایین
سورا : هه ا/ت آمدی ؟هیون وو چش شده بود ؟
ا/ت : چی میگه چی شده ؟
جیهو : وقتی از اتاق آمد بیرون عصبی و کلافه رفت بیرون
حتی فرصت نداد حرفی بزنیم
یونجی : باید سری بریم دنبالش فردا باید بریم برای برنامه خارج از شهر
هیونگ جو : خودتون که می دو نین وقتی خیره بیرون دلش می خواد آرامش داشته باشه
ا/ت : بیاین تا فردا صبر کنیم اگر که نیومد یه فکری می کنیم
همه : باشه
( چند ساعت بعد شب )
( هم خوابن )
داشتم به سقف اتاقم نگاه می کردم و مدام ذهنم درگیر این بود که چرا اون کار رو کرد
یعنی فقط ......یعنی فقط یه هوس ساده بود براش که به موقع جلوش رو گرفت یا .........
با صدای در اتاقم از افکارم بیرون آمدم .......
ا/ ت : بیا تو
یو هان : خانم خوشگله تو فکری *نشست رو تخت
ا/ت: اوممممم
یو هان : ببخشید می پرسم ولی تو اتاق چی شد که بعدش آنقدر هیون وو به هم ریخت ؟
ا/ت : میشه ........ میشه نگم
یو هان: آره نمی خواهم تحت فشار قرار بدم بلاخره یک موضوعی بین خودت و اونه و به علاوه بر اون تو رو هم پکر کرده
ا/ت : من ......؟!
یو هان : آره تو اون اون موقع تو فکری ........ ولی من می دونم چطوری بهترین دوستم رو خوشحال کنم
ا/ت : چطو.......اااااااا واقعا !!
یو هان : آره ولی یک دستا
من و یو هان قبلاً خیلی با هم بازی می کردیم ولی خب اون همیشه می بازه ...... خب البته دروغ نکن یک وقت نایب هم من باختم ولی بیشتر اوقات می برم
ولی چه ببرن و چه بیازم ، بازی کردن با یو هان خیلی کیف میده
حمایت ..........🥺🖤
۱۳.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.