پارت
پارت ¹⁰
فیلیکس : این ....
هائون با چشم های اشکیش به فیلیکس خیره شد
هائون : ارباب هر کاری بکنی میکنم هر چی بخواهی برات فراهم میکنم دیگه حرفا شما رو گوش میکنم و فرار نمیکنم کافیه بزاری بچم پیشم بمونه
فیلیکس: برای فردا وقت دکتر میگیرم
فیلیکس راهی شد و هائون سمت اش زود رفت و جلو اش نشست
هائون : خواهش میکنم ...
اشک هایش جاری شدن
هائون : من گناهم چی بودم که دست شما افتادم مگه من با تو چیکار کردم ..... فقد ... فقد کار های که گفتین رو انجام دادم .. باهام مثل ز-یر خوابه رفتار کردی بازم هیچی نگفتم ولی خواهش میکنم بچم پیشم بمونه میدونم که پدر شما نمیزاره که شما بچه دار بشین چون هیچ مافیایی نباید هیچ نقطه ضعفی داشته باشه خواهش میکنم ..
فیلیکس : نمیشه باید بچه رو سقت کنی
فیلیکس سمته در قدم برداشت و از اتاق خارج شد هائون فقد گریه میکرد نمیدونست که چیکار کنه یعنی باید بچه اش را رها میکرد ،
هائون ... چرا من باید همچین زجر های بکشم درد های من تمومه نداره ...نه نه عمرن من همچین کاری نمیکنم
هائون از رو زمین بلند شد و سمته اتاق فیلیکس رفت
با هجوم وارو اتاق شد و سانیه ای نگذشت که فیلیکس نگاه اش را به هائون دوخت
فیلیکس: این چه وضعشه...
فیلیکس عصبی به هائون نگاه میکرد
هائون : ارباب ترو خدا نمیخواهم بچه خودم بکشم شما چطور دلتون میاد آخه
فیلیکس نفس عميقی کشید هائون سمته فیلیکس رفت و جلوش باز هم زانو زد
هائون : من برایه همیشه قائم میشم جایی هم قائم میشم که خودت شما منو ببرید
هائون منتظر ماند تا فیلیکس حرف اش را بزنه
فیلیکس نقس عميقی کشید
فیلیکس: ببین این منم که تصمیم میگیرم هالا هم برو بیرون
هائون : ارباب ...
فیلیکس : بیرون ...
هائون زود نگاه اش را به فیلیکس دوخت و چشم هایش پر از اشک شدن مگر دختر های چه گناهی کردن آدم باید زجر بکشه اما امتحان کردن با بچه اش برایش خیلی سخت بود ...
هائون : ارباب خواهش میکنم .. بزار .
فیلیکس : گفتم بیروننننننننن
هائون با دادی که فیلیکس زد از جاش بلند شد و از سمته در قدم برداشت
نیم نگاهی به فیلیکس انداخت
هائون : اگه بچمو نمیخواهی منو هم نخواه
فیلیکس : من ترو هم نمیخواهم اون وقت
فیلیکس : این ....
هائون با چشم های اشکیش به فیلیکس خیره شد
هائون : ارباب هر کاری بکنی میکنم هر چی بخواهی برات فراهم میکنم دیگه حرفا شما رو گوش میکنم و فرار نمیکنم کافیه بزاری بچم پیشم بمونه
فیلیکس: برای فردا وقت دکتر میگیرم
فیلیکس راهی شد و هائون سمت اش زود رفت و جلو اش نشست
هائون : خواهش میکنم ...
اشک هایش جاری شدن
هائون : من گناهم چی بودم که دست شما افتادم مگه من با تو چیکار کردم ..... فقد ... فقد کار های که گفتین رو انجام دادم .. باهام مثل ز-یر خوابه رفتار کردی بازم هیچی نگفتم ولی خواهش میکنم بچم پیشم بمونه میدونم که پدر شما نمیزاره که شما بچه دار بشین چون هیچ مافیایی نباید هیچ نقطه ضعفی داشته باشه خواهش میکنم ..
فیلیکس : نمیشه باید بچه رو سقت کنی
فیلیکس سمته در قدم برداشت و از اتاق خارج شد هائون فقد گریه میکرد نمیدونست که چیکار کنه یعنی باید بچه اش را رها میکرد ،
هائون ... چرا من باید همچین زجر های بکشم درد های من تمومه نداره ...نه نه عمرن من همچین کاری نمیکنم
هائون از رو زمین بلند شد و سمته اتاق فیلیکس رفت
با هجوم وارو اتاق شد و سانیه ای نگذشت که فیلیکس نگاه اش را به هائون دوخت
فیلیکس: این چه وضعشه...
فیلیکس عصبی به هائون نگاه میکرد
هائون : ارباب ترو خدا نمیخواهم بچه خودم بکشم شما چطور دلتون میاد آخه
فیلیکس نفس عميقی کشید هائون سمته فیلیکس رفت و جلوش باز هم زانو زد
هائون : من برایه همیشه قائم میشم جایی هم قائم میشم که خودت شما منو ببرید
هائون منتظر ماند تا فیلیکس حرف اش را بزنه
فیلیکس نقس عميقی کشید
فیلیکس: ببین این منم که تصمیم میگیرم هالا هم برو بیرون
هائون : ارباب ...
فیلیکس : بیرون ...
هائون زود نگاه اش را به فیلیکس دوخت و چشم هایش پر از اشک شدن مگر دختر های چه گناهی کردن آدم باید زجر بکشه اما امتحان کردن با بچه اش برایش خیلی سخت بود ...
هائون : ارباب خواهش میکنم .. بزار .
فیلیکس : گفتم بیروننننننننن
هائون با دادی که فیلیکس زد از جاش بلند شد و از سمته در قدم برداشت
نیم نگاهی به فیلیکس انداخت
هائون : اگه بچمو نمیخواهی منو هم نخواه
فیلیکس : من ترو هم نمیخواهم اون وقت
- ۶.۰k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط