رمان ماهک پارت 95
#رمان_ماهک #پارت_95
آرش و امیرعلی مدام سر به سر هم میزاشتن و من و ترانه هم گاهی میخندیدیم گاهی هم سعی میکردیم بینشون داوری کنیم.
با ترانه روی نشسته بودیم که ترانه گفت:
+ ماهک تو چند سال با آرش تفاوت سنی داری؟
_ 13سال
+ چقدر زیاد
_ اوهوم، ولی ما دوتا زیاد حسش نمیکنیم.
+ یعنی شما هیچ مشکلی با این مساله ندارید؟
_ من هیچ وقت نداشتم و ندارم
+ آرش چی؟
_ میدونی در حالت عادی مشکلی نداره اما یکبار که خیلی از دستم عصبی شد، برگشت بهم گفت من تا حالا بچه داری نکردم نمیدونم باید باتو چه رفتاری داشته باشم.
ترانه زد زیر خنده و گفت
+ تو چی گفتی؟
_ هیچی منم حق به جانب گفتم اون موقه ای که میگرفتیم کور بودی که بچه ام؟
خنده ی ترانه شدت گرفت و من میترسیدم که سوالای بیشتری بپرسه و تو فکر بودم که باز صداش بلند شد.
+ خیلی دوسش داری؟
خیره بهش نگاه میکردم نمیدونستم چی باید بگم سرمو به معنای اره تکون دادم و اون با شک بهم زل زده بود سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم.
خداروشکر چیزی متوجه نشده بود و این حرکتمو گزاشت پای شرم و حیای دخترونه م چون سریع گفت اووووووو ببین چه خجالتی میکشه...
با حرص بالشتو توی سرش کوبیدم و گفتم تقصیر توئه دیگه...
اون هم موهامو کشید جیغ بنفشی کشیدم و افتادیم به جون هم در حال کتک زدن هم بودیم که در اتاق با شدت باز شد و ارش و امیر علی هول پریدن توی اتاق.
قیافه ارش دیدنی بود چشاش گشاد شده بود رنگش رو به سفیدی میزد و قفسه سینه ش محکم بالا و پایین میشد.
منو ترانه هم که با اون موهای بهم ریختمون به اندازه کافی خنده دار بنظر میرسیدیم و این وسط امیرعلی از همه مون نرمال تر بود.
آرش اخم وحشتناکی کرد و گفت ماهک این چه جیغی بود که کشیدی، هرچقدر هم که صدات میکنم هم جواب نمیدی نمیگی آدم نگران میشه.
پشت هم داشت غر میزد و این وسط ترانه موذی از فرصت استفاده کرد و اروم جیم زد و دست امیر علی رو گرفت و یواش از اتاق بیرون رفت.
موقه بیرون رفتنش رو به من ابرویی بالا انداخت و زبونکی دراورد با چشمام واسش خط و نشون کشیدم.
نگاه حرصیمو ازش گرفتم و به ارش دوختم که همچنان داشت غر میزد ترانه و امیر علی از اتاق خارج شده بودن.
و منم دیدم اگر همینطوری مثل مجسمه ابوالهول بشینم به ارش نگاه کنم تا صبح میخاد غر بزنه.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
آرش و امیرعلی مدام سر به سر هم میزاشتن و من و ترانه هم گاهی میخندیدیم گاهی هم سعی میکردیم بینشون داوری کنیم.
با ترانه روی نشسته بودیم که ترانه گفت:
+ ماهک تو چند سال با آرش تفاوت سنی داری؟
_ 13سال
+ چقدر زیاد
_ اوهوم، ولی ما دوتا زیاد حسش نمیکنیم.
+ یعنی شما هیچ مشکلی با این مساله ندارید؟
_ من هیچ وقت نداشتم و ندارم
+ آرش چی؟
_ میدونی در حالت عادی مشکلی نداره اما یکبار که خیلی از دستم عصبی شد، برگشت بهم گفت من تا حالا بچه داری نکردم نمیدونم باید باتو چه رفتاری داشته باشم.
ترانه زد زیر خنده و گفت
+ تو چی گفتی؟
_ هیچی منم حق به جانب گفتم اون موقه ای که میگرفتیم کور بودی که بچه ام؟
خنده ی ترانه شدت گرفت و من میترسیدم که سوالای بیشتری بپرسه و تو فکر بودم که باز صداش بلند شد.
+ خیلی دوسش داری؟
خیره بهش نگاه میکردم نمیدونستم چی باید بگم سرمو به معنای اره تکون دادم و اون با شک بهم زل زده بود سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم.
خداروشکر چیزی متوجه نشده بود و این حرکتمو گزاشت پای شرم و حیای دخترونه م چون سریع گفت اووووووو ببین چه خجالتی میکشه...
با حرص بالشتو توی سرش کوبیدم و گفتم تقصیر توئه دیگه...
اون هم موهامو کشید جیغ بنفشی کشیدم و افتادیم به جون هم در حال کتک زدن هم بودیم که در اتاق با شدت باز شد و ارش و امیر علی هول پریدن توی اتاق.
قیافه ارش دیدنی بود چشاش گشاد شده بود رنگش رو به سفیدی میزد و قفسه سینه ش محکم بالا و پایین میشد.
منو ترانه هم که با اون موهای بهم ریختمون به اندازه کافی خنده دار بنظر میرسیدیم و این وسط امیرعلی از همه مون نرمال تر بود.
آرش اخم وحشتناکی کرد و گفت ماهک این چه جیغی بود که کشیدی، هرچقدر هم که صدات میکنم هم جواب نمیدی نمیگی آدم نگران میشه.
پشت هم داشت غر میزد و این وسط ترانه موذی از فرصت استفاده کرد و اروم جیم زد و دست امیر علی رو گرفت و یواش از اتاق بیرون رفت.
موقه بیرون رفتنش رو به من ابرویی بالا انداخت و زبونکی دراورد با چشمام واسش خط و نشون کشیدم.
نگاه حرصیمو ازش گرفتم و به ارش دوختم که همچنان داشت غر میزد ترانه و امیر علی از اتاق خارج شده بودن.
و منم دیدم اگر همینطوری مثل مجسمه ابوالهول بشینم به ارش نگاه کنم تا صبح میخاد غر بزنه.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۸.۰k
۱۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.