• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part161
#paniz
ممد: قبول میکنم اما اگه فهمید از کس دیگه همه چیش به پای خودته پانیذ ببین کی دارم بهت میگم روزي که رضا پیشنهاد تو رو به من گفت من از اول بهش گفتم پای یه دختر وسطِ احساسات تو رو به بازی نگیره اما چیشد حرف گوش نکرد اما تو گوش کن به حرف اگه گذشت مدتی فکر کردی باید برگردی به جایگاه خودت اولین نفر به خودم زنگ میزنی ...به این فکر کن تا برگردی تو نمیتونی تا آخر عمرت خودت و بچه رو قائم کنی اونم حقشه بچه اش رو ببینه، باشه پانیذ
سری تکون دادم
_قول میدم به حرفات فکر کنم
دستی به پشتم کشید
ممد: بیا بشین، عسل غذا آماده کن به رضا زنگ میزنم
عسل رفت ، دست ممد رو گرفتم و با بغض گفتم
_ممنونم که مثل یه برادر پشتم موندی
تو چشمام نگاه کرد
ممد: من بخاطر برادرزادم همه کار میکنم پاشو صورتت رو بشور این فلش هم بزار کیفت تا فردا بلیط و اقامتت واسه آنتالیا آماده میکنم، رضا از اونجا بدش میاد فکر نکنم به ذهنش برسه
آخرین جمله اش رو با خنده گفت که لبخندی زدم ، بلند شدم رفتم سرویس آبی به صورتم زدم و خشک کردم
دستی به شکمم کشیدم
_من همیشه کنارتم مامانی
نفس عمیقی کشیدم درو باز کردم اومدم بیرون نشستم رو مبل فلش رو داخل کیف سوق دادم
* * * * *
با خنده گفت
ممد: آره داداش اینم از این مرده اصلا تو حال خودش نبود
رضا: بهتر من یکی بهتر از اون پیدا کردم
عسل کنارم نشست و دستم رو گرفت
عسل: انقدر تو فکر نباش از این به بعد به بچه ات و خودت فکر کن
لبخند بی جونی زدم
_من از الان نگرانم
عسل: نگران نباش ولی به حرفای ممد فکر کن رفتی به فکر برگشت باش چه اخرای ماهت چه بعد از بدنیا اومدن بچه ، هر رفتنی یه برگشتی داره صدرصد
_قشنگ گفتی، بهش کامل فکر میکنم
رضا: بریم پانیذ
سری تکون دادم و بلند شدیم
رضا: بابت شام ممنون عسل
عسل: خواهش میکنم
تا دم در همراهی مون کردن با خدافظی کردی و از آپارتمان زدیم بیرون
نشستیم تو ماشین و استارت زد
رضا: فکر نکن متوجه نشدم چیشده تو خودتی
این ۳ روزي که پیشش بودم رو باید ازش استفاده میکردم، لبخندی زدم
_یکم به شما فکر میکردم یکمم یه خودم
رضا: بله اما تخریب گفتی رز وحشی
شونه ای بالا انداختم و کل مسیر رو هم صحبت اش شدن کاری کردم که تا به حال اینقدر حرف نزده بودیم
انقدر گذشت که
تا ۵ صبح رو تخت فیلم میدیدیم و با هم وقت میگذروندیم
من با رفتنم دل تنگ این مرد میشدم برای اولین و آخرین بار عاشق شده بودم.....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part161
#paniz
ممد: قبول میکنم اما اگه فهمید از کس دیگه همه چیش به پای خودته پانیذ ببین کی دارم بهت میگم روزي که رضا پیشنهاد تو رو به من گفت من از اول بهش گفتم پای یه دختر وسطِ احساسات تو رو به بازی نگیره اما چیشد حرف گوش نکرد اما تو گوش کن به حرف اگه گذشت مدتی فکر کردی باید برگردی به جایگاه خودت اولین نفر به خودم زنگ میزنی ...به این فکر کن تا برگردی تو نمیتونی تا آخر عمرت خودت و بچه رو قائم کنی اونم حقشه بچه اش رو ببینه، باشه پانیذ
سری تکون دادم
_قول میدم به حرفات فکر کنم
دستی به پشتم کشید
ممد: بیا بشین، عسل غذا آماده کن به رضا زنگ میزنم
عسل رفت ، دست ممد رو گرفتم و با بغض گفتم
_ممنونم که مثل یه برادر پشتم موندی
تو چشمام نگاه کرد
ممد: من بخاطر برادرزادم همه کار میکنم پاشو صورتت رو بشور این فلش هم بزار کیفت تا فردا بلیط و اقامتت واسه آنتالیا آماده میکنم، رضا از اونجا بدش میاد فکر نکنم به ذهنش برسه
آخرین جمله اش رو با خنده گفت که لبخندی زدم ، بلند شدم رفتم سرویس آبی به صورتم زدم و خشک کردم
دستی به شکمم کشیدم
_من همیشه کنارتم مامانی
نفس عمیقی کشیدم درو باز کردم اومدم بیرون نشستم رو مبل فلش رو داخل کیف سوق دادم
* * * * *
با خنده گفت
ممد: آره داداش اینم از این مرده اصلا تو حال خودش نبود
رضا: بهتر من یکی بهتر از اون پیدا کردم
عسل کنارم نشست و دستم رو گرفت
عسل: انقدر تو فکر نباش از این به بعد به بچه ات و خودت فکر کن
لبخند بی جونی زدم
_من از الان نگرانم
عسل: نگران نباش ولی به حرفای ممد فکر کن رفتی به فکر برگشت باش چه اخرای ماهت چه بعد از بدنیا اومدن بچه ، هر رفتنی یه برگشتی داره صدرصد
_قشنگ گفتی، بهش کامل فکر میکنم
رضا: بریم پانیذ
سری تکون دادم و بلند شدیم
رضا: بابت شام ممنون عسل
عسل: خواهش میکنم
تا دم در همراهی مون کردن با خدافظی کردی و از آپارتمان زدیم بیرون
نشستیم تو ماشین و استارت زد
رضا: فکر نکن متوجه نشدم چیشده تو خودتی
این ۳ روزي که پیشش بودم رو باید ازش استفاده میکردم، لبخندی زدم
_یکم به شما فکر میکردم یکمم یه خودم
رضا: بله اما تخریب گفتی رز وحشی
شونه ای بالا انداختم و کل مسیر رو هم صحبت اش شدن کاری کردم که تا به حال اینقدر حرف نزده بودیم
انقدر گذشت که
تا ۵ صبح رو تخت فیلم میدیدیم و با هم وقت میگذروندیم
من با رفتنم دل تنگ این مرد میشدم برای اولین و آخرین بار عاشق شده بودم.....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.