• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part162
#paniz
امروز روز دوم بود و فردا آخرین روز و آخرین شب رو کنارشون میگذروندم پس نفسی گرفتم و
زنگ رو فشردم و چند دقيقه بعد دیا درو باز کرد ،لبخندی زدم تا نگران اش نکنم
دیانا: چطوری بیا تو
وارد خونه شدم لباسم رو درآوردم و از رو میز آبی برای خودم ریختم و کمی خوردم
دیانا: وای خوب شد که اومدی قرار یه چیز مهمی بهت بگم
_پ به موقع اومدم بیا بشین
نشست کنارم و لبخندی زد
_آخر هفته خاله اینا میان و یه شب با خانواده ی ارسلان اینا میریم بیرون تا تاریخ عروسی رو مشخص کنن
بی جون لبخندی زدم چی میشد اگر میفهمید میخوام بهش چی بگم
_عالیی چه بهتر از این فقط منم میخوام چیزی بگم اما نباید مخالفت کنی و تصمیم منه
جدی نگاهم کرد
دیانا: چیکار کردی باز؟
تک خنده ای کردم
_یکم شوکهات میکنه
دیانا: بگوو جون به لبم کردی
_با رضا حرفام شده دعوا کردیم ، و قرار پسفردا من از اینجا برم
مات شده نگاهم کرد
دیانا: شوخی میکنی
حالم از این جمله بهم میخورد دیگه
_دیانا خواهر قشنگم ببین عسل و ممد هم خبر دارن ، کمکمکم میکنی دیگه
دیانا: متوجه میشی داری چی میگی میخوای بری کجا، بشین مشکلت رو حل کن نشد طلاق بگیر
_نمیخوام دوسش دارم اما نمیتونم پیشش بمونم باید یکم ازش دور باشم تا فکر کنم
دستی به بازوم کشید
دیانا: اگه بر فکر کردن میری پشتت ام خب
لبخندی زدم و دستش رو فشردم با کمی تردید لب زدم
_دیا من..باردارم
با چشای ذوق زده اش نگام کرد و یکدفعه ناامید نگام کرد
دیانا: پنهونش که نکردی قرار بهش بگی
سری به نشونه نه تکون دادم که وای زیر لب گف
_دیا ازت خواهش میکنم توام دربارش به رضا نمیگی نه ، من بهت قول میدم وقتی کامل فکرام رو کردم برگردم اما از توام میخوام که بهش نگی....حتی به ارسلان
دیانا: من نمیتونم همچین چیزی رو از ارسلان پنهون کنم
عاجز لب زدم
_دیانا نکنن
پوف کلافه ای کشید و بغلم کرد
دیانا: چیکارت کنم یدونه بیشتر نیستی که اما اینو بدون از ارسلان پنهونش نمیکنم ولی سعی میکنم بهش نه
بوسه ای به دستش زدم
_مرسی آبجی
تک خنده ای کرد
دیانا: چند وقتشه؟
لبخندی زدم
_۲ روزشه
دیانا: بخدا که جفتتون دیونه این.
بغل هم بودیم که
_دیا من چمدونم رو جمع میکنم فردا شب برات میفرستم
بوسه ای رو گونم زد
دیانا: باشه دیونه قبولِ
مث بغ کرده ها تو بغل هم بودیم و از کنار هم جم نمیخوردیم تا شب با بودیم به رضا پیام دادم خودم میام
اگر میومد بالا دیانا متوجه ی دروغ ام میشد پس اینطوری بهتره....
#panleo
#mehrashad
#adiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part162
#paniz
امروز روز دوم بود و فردا آخرین روز و آخرین شب رو کنارشون میگذروندم پس نفسی گرفتم و
زنگ رو فشردم و چند دقيقه بعد دیا درو باز کرد ،لبخندی زدم تا نگران اش نکنم
دیانا: چطوری بیا تو
وارد خونه شدم لباسم رو درآوردم و از رو میز آبی برای خودم ریختم و کمی خوردم
دیانا: وای خوب شد که اومدی قرار یه چیز مهمی بهت بگم
_پ به موقع اومدم بیا بشین
نشست کنارم و لبخندی زد
_آخر هفته خاله اینا میان و یه شب با خانواده ی ارسلان اینا میریم بیرون تا تاریخ عروسی رو مشخص کنن
بی جون لبخندی زدم چی میشد اگر میفهمید میخوام بهش چی بگم
_عالیی چه بهتر از این فقط منم میخوام چیزی بگم اما نباید مخالفت کنی و تصمیم منه
جدی نگاهم کرد
دیانا: چیکار کردی باز؟
تک خنده ای کردم
_یکم شوکهات میکنه
دیانا: بگوو جون به لبم کردی
_با رضا حرفام شده دعوا کردیم ، و قرار پسفردا من از اینجا برم
مات شده نگاهم کرد
دیانا: شوخی میکنی
حالم از این جمله بهم میخورد دیگه
_دیانا خواهر قشنگم ببین عسل و ممد هم خبر دارن ، کمکمکم میکنی دیگه
دیانا: متوجه میشی داری چی میگی میخوای بری کجا، بشین مشکلت رو حل کن نشد طلاق بگیر
_نمیخوام دوسش دارم اما نمیتونم پیشش بمونم باید یکم ازش دور باشم تا فکر کنم
دستی به بازوم کشید
دیانا: اگه بر فکر کردن میری پشتت ام خب
لبخندی زدم و دستش رو فشردم با کمی تردید لب زدم
_دیا من..باردارم
با چشای ذوق زده اش نگام کرد و یکدفعه ناامید نگام کرد
دیانا: پنهونش که نکردی قرار بهش بگی
سری به نشونه نه تکون دادم که وای زیر لب گف
_دیا ازت خواهش میکنم توام دربارش به رضا نمیگی نه ، من بهت قول میدم وقتی کامل فکرام رو کردم برگردم اما از توام میخوام که بهش نگی....حتی به ارسلان
دیانا: من نمیتونم همچین چیزی رو از ارسلان پنهون کنم
عاجز لب زدم
_دیانا نکنن
پوف کلافه ای کشید و بغلم کرد
دیانا: چیکارت کنم یدونه بیشتر نیستی که اما اینو بدون از ارسلان پنهونش نمیکنم ولی سعی میکنم بهش نه
بوسه ای به دستش زدم
_مرسی آبجی
تک خنده ای کرد
دیانا: چند وقتشه؟
لبخندی زدم
_۲ روزشه
دیانا: بخدا که جفتتون دیونه این.
بغل هم بودیم که
_دیا من چمدونم رو جمع میکنم فردا شب برات میفرستم
بوسه ای رو گونم زد
دیانا: باشه دیونه قبولِ
مث بغ کرده ها تو بغل هم بودیم و از کنار هم جم نمیخوردیم تا شب با بودیم به رضا پیام دادم خودم میام
اگر میومد بالا دیانا متوجه ی دروغ ام میشد پس اینطوری بهتره....
#panleo
#mehrashad
#adiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.