• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part159
#paniz
با استرس نشسته بودم رو صندلی تا بیاد اما خبری از نبود
هوف کلافه ای کشیدم که بالاخره اومد
نفس عمیقی کشیدم تا خودم رو آروم نشون بدم اما از درون داشتم آتیش میگرفتم
نشست کنارم
_کارم داشتی معلومه جلو بقیه نمیتونی بهم بگی
دستی به کیفش کشید و فلشی آورد بیرون دست اون بود چطور ممکنه
نگار: من بخاطر این اومدم نه چیز دیگه ای و میخوام بهت بدم
ابرویی بالا انداختم
_چرا میخوای به من بدی
نگار: میدونم بر رضا هر کاری میکنی بر اینکه خوشحالش کنی دست به همچین کاری میزنی من فقط ازت یه چیز میخوام اگه میخوای رضا به هدفش برسه یعنی رو شدن بابای من این فلش رو بده بهش و خودت هم ازش طلاق بگیر
نفسی که میکشیدم با سوزش دم و بازدم میشد شوکه شدم
نگار: اگه این کار و نکنی منم فلش رو نابود میکنم اون موقع رضا هعی دنبال یه مدرک باشه
حرفش راست بود اما نمیتونستم از عشقی که بهش دارم دست بکشم ، اما با این حال بازم رضا همیشه ناراحت میشد با اینکه من کنارش باشم و نتونم کاری کنم
چیکار میکردم کار درست همین بود من و رضا قرار بود جدا بشیم اما نمیذاشتم این دختر هم زنش بشه
نمیخواستم جایگاه اول من رو بگیره
_قبول میکنم میرم اما...فکر طلاق رو از سرت بیرون کن
نگار: نمیشه ممکنه برگردی رضا تو رو برمیگردونه
مصمم شده بودم اونم به لطف رضا بود
_نترس بر ۳ روز دیگه بلیط میگیرم از این کشور میرم خوبه
نگار: ممنون میشم اینم فلش
فلش رو داد دستم ، بلند شدم و سوار ماشین شدم وقتی نشستم اشکام رونه شدن
دلم غصه میترکید چطور دوریش رو تحمل کنم چطور میرفتم اشکام رو پاک کردم
آره از عسل و ممد کمک میگرفتم
اینطوری بهتر بود خواستم ماشین رو روشن کنم که دلم پیچ خورد سریع پیاده شدم هر چی خورده بودم و نخورده بودم بالا آوردم
حالم به قدری بد بود که باید میرفتم درمانگاه با بطری صورتم رو شستم و رفتم سمت درمانگاه
* * *
سرمی بهم وصل بود الان کمی خوب بودم تقه ای به در خورد و دکتر اومد تو
_ وای خانم دکتر اومدین چیشد سرماخوردگی سادهست دیگه
لبخندی زد
دکتر: اونم چه سرماخوردگی مامان خانم
با حرف آخرش با تعجب نگاش کردم
_یعنی چی یعنی من...
دکتر: بله عزیزم شما حامله این! اینطور که تو جواب آزمایش تون هست بیماری قلبی دارین حتما با دکتر تون در این مورد حرف بزنیم .
متوجه ی هیچ کدوم از حرفاش نبود با صدای در دستی به شکمم کشیدم اشک تو چشام حلقه زد
_دم رفتنم یه تیکه از وجودت برام گذاشتی بی عضو جونم
در بی هوا باز شد که سریع دستم رو از شکمم برداشتم و رضا با اخم وارد شد سریع سمتم اومد
دستی به صورتم کشید
رضا:خوبی الان کجات درد میکرد
_گفتم که نگران نباش اما اصرار کردی که بیای دل پیچه بود
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part159
#paniz
با استرس نشسته بودم رو صندلی تا بیاد اما خبری از نبود
هوف کلافه ای کشیدم که بالاخره اومد
نفس عمیقی کشیدم تا خودم رو آروم نشون بدم اما از درون داشتم آتیش میگرفتم
نشست کنارم
_کارم داشتی معلومه جلو بقیه نمیتونی بهم بگی
دستی به کیفش کشید و فلشی آورد بیرون دست اون بود چطور ممکنه
نگار: من بخاطر این اومدم نه چیز دیگه ای و میخوام بهت بدم
ابرویی بالا انداختم
_چرا میخوای به من بدی
نگار: میدونم بر رضا هر کاری میکنی بر اینکه خوشحالش کنی دست به همچین کاری میزنی من فقط ازت یه چیز میخوام اگه میخوای رضا به هدفش برسه یعنی رو شدن بابای من این فلش رو بده بهش و خودت هم ازش طلاق بگیر
نفسی که میکشیدم با سوزش دم و بازدم میشد شوکه شدم
نگار: اگه این کار و نکنی منم فلش رو نابود میکنم اون موقع رضا هعی دنبال یه مدرک باشه
حرفش راست بود اما نمیتونستم از عشقی که بهش دارم دست بکشم ، اما با این حال بازم رضا همیشه ناراحت میشد با اینکه من کنارش باشم و نتونم کاری کنم
چیکار میکردم کار درست همین بود من و رضا قرار بود جدا بشیم اما نمیذاشتم این دختر هم زنش بشه
نمیخواستم جایگاه اول من رو بگیره
_قبول میکنم میرم اما...فکر طلاق رو از سرت بیرون کن
نگار: نمیشه ممکنه برگردی رضا تو رو برمیگردونه
مصمم شده بودم اونم به لطف رضا بود
_نترس بر ۳ روز دیگه بلیط میگیرم از این کشور میرم خوبه
نگار: ممنون میشم اینم فلش
فلش رو داد دستم ، بلند شدم و سوار ماشین شدم وقتی نشستم اشکام رونه شدن
دلم غصه میترکید چطور دوریش رو تحمل کنم چطور میرفتم اشکام رو پاک کردم
آره از عسل و ممد کمک میگرفتم
اینطوری بهتر بود خواستم ماشین رو روشن کنم که دلم پیچ خورد سریع پیاده شدم هر چی خورده بودم و نخورده بودم بالا آوردم
حالم به قدری بد بود که باید میرفتم درمانگاه با بطری صورتم رو شستم و رفتم سمت درمانگاه
* * *
سرمی بهم وصل بود الان کمی خوب بودم تقه ای به در خورد و دکتر اومد تو
_ وای خانم دکتر اومدین چیشد سرماخوردگی سادهست دیگه
لبخندی زد
دکتر: اونم چه سرماخوردگی مامان خانم
با حرف آخرش با تعجب نگاش کردم
_یعنی چی یعنی من...
دکتر: بله عزیزم شما حامله این! اینطور که تو جواب آزمایش تون هست بیماری قلبی دارین حتما با دکتر تون در این مورد حرف بزنیم .
متوجه ی هیچ کدوم از حرفاش نبود با صدای در دستی به شکمم کشیدم اشک تو چشام حلقه زد
_دم رفتنم یه تیکه از وجودت برام گذاشتی بی عضو جونم
در بی هوا باز شد که سریع دستم رو از شکمم برداشتم و رضا با اخم وارد شد سریع سمتم اومد
دستی به صورتم کشید
رضا:خوبی الان کجات درد میکرد
_گفتم که نگران نباش اما اصرار کردی که بیای دل پیچه بود
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.