عشق اجباری
"عشق اجباری "
P,26
.
.
.
ا/ت : ع واا
وای خدا این قدر حواسم پرت جونگ کوک بود یکی از پنک کیکام سوخت .....
پنک کیکارو گذاشتم جلوی جونگ کوک و با موز و توت فرنگی و سس شکلات تزئینش کردم
ا/ت : بفرما .... چطور شده،؟
.
کوک : اومم خوب شده
ا/ت : خدارو شکر ....
.
.
.
ویو بعد از صبحونه توی اتاق ا/ت *
مکالمه ی بین جولیا و ا/ت
.
ا/ت : به به خانوم خانوما بالاخره یادی از ما کردی ؟ خوش میگذره پیش عشقت؟( خنده)
.
جولیا : ع ا/تتت تو که میدونی من همیشه به یادتم
.
ا/ت : خبب حالا چخبرا
.
جولیا : هیچ حوصلم سر رفته ... میای بریم بار؟
.
ا/ت : نمیدونم ... جونگ کوک و تهیونگم بیان دیگه؟.
.
جولیا : آره... حالا با جونگ کوک حوگرف بزن راضیش کن بریمم
.
ا/ت : باشه سعیمو میکنم
.
جولیا: پس خبر بده..... کاری نداری؟
.
ا/ت : نه بایی
.
جولیا : بایی
پایان مکالمه *
رفتم سمت اتاق جونگ کوک .. چون درش نیمه باز بود رفتم تو ......
کوک : یاد نداری در بزنی ؟
ا/ت : چیش ..
کوک : حرفتو بگو
ا/ت : میشه با جولیا و تهیونگ بریم بار؟؟
جونگ کوک از روی صندلیش بلند شد و اروم قدم برداشتم سمتم
کوک : میدونی که هر کاری بحای خودشو داره دیگه ؟ ( بم )
ا/ت : منظور؟
جونگ کوک اومد سمتم و اروم منو چسبوند به دیوار ... ضربان قلبم رفت بالا .....
کوک : یعنی اگه میخای بریم بار باید اول بحاشو بدی بعد میریم ...
دستامو بالای سرم قفل کرد و با ی دستش منو محکم به خودش چسبوند ... اوند نزدیک و با صدای بمش در گوشم گف
کوک : فک کنم دیشبو یادت نمیاد که چقدر شیطونی کردی خانوم کوچولو ...
با این حرفش تازه فهمیدم گند زدم ..... انگار لال شده بودم هیچی نمیگفتم ..منو انداخت روی تخت و اروم اروم نزدیکم شد ......
.
.
.
.
خمارییی حیحی ادمین کخ داره 😂
P,26
.
.
.
ا/ت : ع واا
وای خدا این قدر حواسم پرت جونگ کوک بود یکی از پنک کیکام سوخت .....
پنک کیکارو گذاشتم جلوی جونگ کوک و با موز و توت فرنگی و سس شکلات تزئینش کردم
ا/ت : بفرما .... چطور شده،؟
.
کوک : اومم خوب شده
ا/ت : خدارو شکر ....
.
.
.
ویو بعد از صبحونه توی اتاق ا/ت *
مکالمه ی بین جولیا و ا/ت
.
ا/ت : به به خانوم خانوما بالاخره یادی از ما کردی ؟ خوش میگذره پیش عشقت؟( خنده)
.
جولیا : ع ا/تتت تو که میدونی من همیشه به یادتم
.
ا/ت : خبب حالا چخبرا
.
جولیا : هیچ حوصلم سر رفته ... میای بریم بار؟
.
ا/ت : نمیدونم ... جونگ کوک و تهیونگم بیان دیگه؟.
.
جولیا : آره... حالا با جونگ کوک حوگرف بزن راضیش کن بریمم
.
ا/ت : باشه سعیمو میکنم
.
جولیا: پس خبر بده..... کاری نداری؟
.
ا/ت : نه بایی
.
جولیا : بایی
پایان مکالمه *
رفتم سمت اتاق جونگ کوک .. چون درش نیمه باز بود رفتم تو ......
کوک : یاد نداری در بزنی ؟
ا/ت : چیش ..
کوک : حرفتو بگو
ا/ت : میشه با جولیا و تهیونگ بریم بار؟؟
جونگ کوک از روی صندلیش بلند شد و اروم قدم برداشتم سمتم
کوک : میدونی که هر کاری بحای خودشو داره دیگه ؟ ( بم )
ا/ت : منظور؟
جونگ کوک اومد سمتم و اروم منو چسبوند به دیوار ... ضربان قلبم رفت بالا .....
کوک : یعنی اگه میخای بریم بار باید اول بحاشو بدی بعد میریم ...
دستامو بالای سرم قفل کرد و با ی دستش منو محکم به خودش چسبوند ... اوند نزدیک و با صدای بمش در گوشم گف
کوک : فک کنم دیشبو یادت نمیاد که چقدر شیطونی کردی خانوم کوچولو ...
با این حرفش تازه فهمیدم گند زدم ..... انگار لال شده بودم هیچی نمیگفتم ..منو انداخت روی تخت و اروم اروم نزدیکم شد ......
.
.
.
.
خمارییی حیحی ادمین کخ داره 😂
- ۱۵.۹k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط