طعمخون
#طعم_خون
PT:8
*ا.ت ویو*
واقعا نباید همچین چیزی میگفتم! اون داشت گریه میکرد نشستم جلوش و اشکاشو آروم پاک کردم
+ببخشید. منظور من این نبود... درسته همونطور که انسان ها نیاز به حیوانات برای غذا دارن شما ام نیاز به انسان دارین...
_اما.. اما ما هیولا نیستیم! یه سریامون آره... راه به راه انسانا رو میکشن واسه تفریح... ولی من هر یک ماه 3 تا انسان میخورم اونم افرادی که یه سری جرم و جرایم داشتن...
+یعنی... آدمای بی گناه رو نمیخوری؟
_نه! فقط جنایت کارایی که جرمشون ثابت نشده رو میخورم...
نشستم پیشش. واقعا اون انسانای مجرم رو میخورد؟ بغلش کردم و سرشو روی سینم گذاشتم
+ببخشید... که بهت گفتم هیولا...
_اشکال نداره... ولی... تو هم الان خون آشامی... مشکلی نداری؟
+نه... چیکارش میشه کرد! از یه طرف خوبه. چون میتونم بیشتر نزدیکت باشم توام مجبوری ازم مراقبت کنی! ولی با خوردن انسانا هنوز کنار نمیام...
*هیونجین ویو*
بلند شدم و دستامو دراز کردم
_بریم؟
+لبخند) هوم
شروع به راه رفتن کردیم تا پای ماشین
سوار ماشین شدیم و قبلش دست و صورتمونو شستیم... اومدم ماشینو روشن کنم ا.ت دستمو گرفت
_چیه؟
+وایسا... نمیشه. وضعیت بدنت خوب نیست...
یهو پیرهنم رو در آورد و تعجب کردم
_یا یا یاا
+خیره)
_به چی نگاه میکنی؟
+این سیکس پکا... مطمئنی مال جثه ی کوچولوی توعه؟
_خنده)
*ا.ت ویو*
چشمام داره چی میبینه... خیلی جذاب بود! ولی... بدنش سوخته بود... همش کار برادرم بود! خوشحالم که الان مرده!
بدنشو بغل کردم و روی زخماش دست کشیدم...
_عا... واااو جدی جدی عاشقم شدیا
+ببخشید... بخاطر برادرم...
_هیشش. اشکالی نداره
+هیونجین(اومدن روی هیونجین) من... عاشقتم!
_بریم صندلی عقب
رفتیم روی صندلی های عقب و یهو هیونجین اومد روم
+خنده)
_نوبت توعه
+درش بیار
*هیونجین ویو*
لباسشو در آوردم ولی لباس زیرشو نه... شاید خوشش نیاد ولی خب...
شروع کردم رو بدنش مارک گذاشتن...
من عاشقش شدم؟ عاشق یه انسان؟
پایان پارت ۷🍠
PT:8
*ا.ت ویو*
واقعا نباید همچین چیزی میگفتم! اون داشت گریه میکرد نشستم جلوش و اشکاشو آروم پاک کردم
+ببخشید. منظور من این نبود... درسته همونطور که انسان ها نیاز به حیوانات برای غذا دارن شما ام نیاز به انسان دارین...
_اما.. اما ما هیولا نیستیم! یه سریامون آره... راه به راه انسانا رو میکشن واسه تفریح... ولی من هر یک ماه 3 تا انسان میخورم اونم افرادی که یه سری جرم و جرایم داشتن...
+یعنی... آدمای بی گناه رو نمیخوری؟
_نه! فقط جنایت کارایی که جرمشون ثابت نشده رو میخورم...
نشستم پیشش. واقعا اون انسانای مجرم رو میخورد؟ بغلش کردم و سرشو روی سینم گذاشتم
+ببخشید... که بهت گفتم هیولا...
_اشکال نداره... ولی... تو هم الان خون آشامی... مشکلی نداری؟
+نه... چیکارش میشه کرد! از یه طرف خوبه. چون میتونم بیشتر نزدیکت باشم توام مجبوری ازم مراقبت کنی! ولی با خوردن انسانا هنوز کنار نمیام...
*هیونجین ویو*
بلند شدم و دستامو دراز کردم
_بریم؟
+لبخند) هوم
شروع به راه رفتن کردیم تا پای ماشین
سوار ماشین شدیم و قبلش دست و صورتمونو شستیم... اومدم ماشینو روشن کنم ا.ت دستمو گرفت
_چیه؟
+وایسا... نمیشه. وضعیت بدنت خوب نیست...
یهو پیرهنم رو در آورد و تعجب کردم
_یا یا یاا
+خیره)
_به چی نگاه میکنی؟
+این سیکس پکا... مطمئنی مال جثه ی کوچولوی توعه؟
_خنده)
*ا.ت ویو*
چشمام داره چی میبینه... خیلی جذاب بود! ولی... بدنش سوخته بود... همش کار برادرم بود! خوشحالم که الان مرده!
بدنشو بغل کردم و روی زخماش دست کشیدم...
_عا... واااو جدی جدی عاشقم شدیا
+ببخشید... بخاطر برادرم...
_هیشش. اشکالی نداره
+هیونجین(اومدن روی هیونجین) من... عاشقتم!
_بریم صندلی عقب
رفتیم روی صندلی های عقب و یهو هیونجین اومد روم
+خنده)
_نوبت توعه
+درش بیار
*هیونجین ویو*
لباسشو در آوردم ولی لباس زیرشو نه... شاید خوشش نیاد ولی خب...
شروع کردم رو بدنش مارک گذاشتن...
من عاشقش شدم؟ عاشق یه انسان؟
پایان پارت ۷🍠
- ۸.۶k
- ۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط