جایِ خالیش وسط یِ قلبُ میسوزوندُ، چشماشُ کِ باز کرد، سوزش
جایِ خالیش وسط یِ قلبُ میسوزوندُ، چشماشُ کِ باز کرد، سوزشِ قلب داشت، نه معده قلبش میسوخت..
قلبش نتونسته بود هضم کنه این همه دردُ.
مغزش اگِ میدونست این فکرُ خیالا چه بلایی سرِ قلبش میارن، از کار میفتاد.
مابین تمام این کِش مکشایِ خودشو قلبشُ مغزش.جای خالی، فریاد میزدُ"]
هیچ کاری نمیشد کرد جز کز کردن یِ گوشه زل زدن بِ یه گوشهء گوشه تر..
خودشو نباید غرق میکرد تو تمام ماضی های زندگیش خودشو خودش میدونستن تحمل مرور نداره..
دیگ چقد خودشُ میفرستاد علی چپ؟؟
دیگ چقد حواسشو با هرچرتُ پرتُ چرندی پَرت میکرد؟!
دیگ چقد صبر میکرد ببینه تش چی میشه؟!
خب خسته شده بود،دلش تنگ بود اونقدی تنگ کِ جای برای مویرگاش نزاشته بود..
زندگی جریان داشت منتها یِ گوشه موشه ای از جریانم سهمِ جای خالیِ بود...
mohy..
14:10
😐☕صبحِ تون (دیگ ظهر شده)بخیر
قلبش نتونسته بود هضم کنه این همه دردُ.
مغزش اگِ میدونست این فکرُ خیالا چه بلایی سرِ قلبش میارن، از کار میفتاد.
مابین تمام این کِش مکشایِ خودشو قلبشُ مغزش.جای خالی، فریاد میزدُ"]
هیچ کاری نمیشد کرد جز کز کردن یِ گوشه زل زدن بِ یه گوشهء گوشه تر..
خودشو نباید غرق میکرد تو تمام ماضی های زندگیش خودشو خودش میدونستن تحمل مرور نداره..
دیگ چقد خودشُ میفرستاد علی چپ؟؟
دیگ چقد حواسشو با هرچرتُ پرتُ چرندی پَرت میکرد؟!
دیگ چقد صبر میکرد ببینه تش چی میشه؟!
خب خسته شده بود،دلش تنگ بود اونقدی تنگ کِ جای برای مویرگاش نزاشته بود..
زندگی جریان داشت منتها یِ گوشه موشه ای از جریانم سهمِ جای خالیِ بود...
mohy..
14:10
😐☕صبحِ تون (دیگ ظهر شده)بخیر
۱۷.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰