نفرین شده پارت بیست و پنج
#نفرین شده #پارت_بیست_و_پنج
_چی داری میگی یعنی چی که از قبل تر بوده نمیفهمم
بهار : بزار به صورت کلی بهت بگم ، توضیح اضافه تر از اینی که بهت میدم نخواه چون به ضرر خودته
_باشه بگو
بهار : تو توسط چند تا از جن های کافر نفرین شدی
اینقدر شوکه شدم نزدیک بود سکته کنم با تعجب نگاهش کردم دیگه تحمل نیاوردم بلند شدم و صدامو بردم بالا و گفتم
_چی داری میگی ، معلوم هست چی میگی ، حواست هست ؟ یعنی چی این حرفت
بهار : الینا آروم باش بشین برات توضیح میدم
_نمیخوام آروم باشم ، نمیتونم اصلا آروم باشم ، اصلا از کجا معلوم تقصیر خودت نیست ها ؟ از کجا معلوم تو خودت این نفرین رو به جون من ننداختی
بهار : بهت میگم آروم باش برات توضیح میدم اگر هم آروم نمیشی من برم و توضیحی هم بهت نمیدم
با خودم فکر کردم حداقلش اینه که دلیل این اتفاقات رو میفهمم بزار گوش بدم ببینم چی میگه نشستم و یه نفس عمیق بکشم
_بگو میشنوم
بهار : ببین نمیدونم چطوری ولی تو نفرین شدی با خودت فکر کن طلسمی ، دعایی چیزی نسوزوندی یا زیر پا له نکردی ؟ آب داغی بدون بسم الله نریختی ؟
_عجب سوالاتی میپرسی ها من از کجا بدونم رفتن زیر پام یا نه ، آب داغ هم که نه نریختم
بهار : آره خب دیگه مشکل همینجاست که تو نمیدونی شاید کسی طلسمی یا دعایی درو انداخته باشه تو رفته باشی روش یا حتی شاید بدون هیچ دلیلی تو رو مد نظر گرفته باشن بالاخره کافرن و اینطور چیزا براشون مهم نیست
_نمیفهمم ، ای خدا چرا من آخه چرا من چی میخوان از من ؟
بهار : دیگه چرا نداره الان این مهمه که تو رو انتخاب کردن گوش کن ببین چی میگم بهت ، اونا جسمتو میخوان و بعد هم میخوان بکشنت نمیخوام بترسونمت ولی دونستن اینا برات واجبه سعی کن تنها نشی زیاد ، تو جاهای تاریک و سرد نرو ، زیاد به آیینه خیره نشو معمولا انعکاس خودشون رو تو آیینه نشون میدن ، به خانواده و دوستان و اطرافیانت هم تا وقتی تو کارشون دخالت نکنن کاری ندارن شاید فقط یه اذیت های جزئی و کوچیک
پارت بیست و پنجم تقدیمتون 🥰 لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡
#رمان #ترسناک #نویسنده
_چی داری میگی یعنی چی که از قبل تر بوده نمیفهمم
بهار : بزار به صورت کلی بهت بگم ، توضیح اضافه تر از اینی که بهت میدم نخواه چون به ضرر خودته
_باشه بگو
بهار : تو توسط چند تا از جن های کافر نفرین شدی
اینقدر شوکه شدم نزدیک بود سکته کنم با تعجب نگاهش کردم دیگه تحمل نیاوردم بلند شدم و صدامو بردم بالا و گفتم
_چی داری میگی ، معلوم هست چی میگی ، حواست هست ؟ یعنی چی این حرفت
بهار : الینا آروم باش بشین برات توضیح میدم
_نمیخوام آروم باشم ، نمیتونم اصلا آروم باشم ، اصلا از کجا معلوم تقصیر خودت نیست ها ؟ از کجا معلوم تو خودت این نفرین رو به جون من ننداختی
بهار : بهت میگم آروم باش برات توضیح میدم اگر هم آروم نمیشی من برم و توضیحی هم بهت نمیدم
با خودم فکر کردم حداقلش اینه که دلیل این اتفاقات رو میفهمم بزار گوش بدم ببینم چی میگه نشستم و یه نفس عمیق بکشم
_بگو میشنوم
بهار : ببین نمیدونم چطوری ولی تو نفرین شدی با خودت فکر کن طلسمی ، دعایی چیزی نسوزوندی یا زیر پا له نکردی ؟ آب داغی بدون بسم الله نریختی ؟
_عجب سوالاتی میپرسی ها من از کجا بدونم رفتن زیر پام یا نه ، آب داغ هم که نه نریختم
بهار : آره خب دیگه مشکل همینجاست که تو نمیدونی شاید کسی طلسمی یا دعایی درو انداخته باشه تو رفته باشی روش یا حتی شاید بدون هیچ دلیلی تو رو مد نظر گرفته باشن بالاخره کافرن و اینطور چیزا براشون مهم نیست
_نمیفهمم ، ای خدا چرا من آخه چرا من چی میخوان از من ؟
بهار : دیگه چرا نداره الان این مهمه که تو رو انتخاب کردن گوش کن ببین چی میگم بهت ، اونا جسمتو میخوان و بعد هم میخوان بکشنت نمیخوام بترسونمت ولی دونستن اینا برات واجبه سعی کن تنها نشی زیاد ، تو جاهای تاریک و سرد نرو ، زیاد به آیینه خیره نشو معمولا انعکاس خودشون رو تو آیینه نشون میدن ، به خانواده و دوستان و اطرافیانت هم تا وقتی تو کارشون دخالت نکنن کاری ندارن شاید فقط یه اذیت های جزئی و کوچیک
پارت بیست و پنجم تقدیمتون 🥰 لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡
#رمان #ترسناک #نویسنده
۷.۰k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.