نفرین شده پارت بیست و چهار
#نفرین شده #پارت_بیست_و_چهار
خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم صبح با صدای زنگ هشدار بیدار شدم حاضر شدم و صبحانه خوردم ، پریسا زنگ زد و گفت جلو دره
سریع رفتم بیرون و سوار شدم و حرکت کردیم نیم ساعت بعد جلوی در دانشگاه بودیم امروز یک کلاس داشتیم ، فقط به خاطر این که با اون دختر حرف بزنم اومدم وگرنه میخواستم استراحت کنم
رفتیم سمت کلاس و نشستیم اون دختره رو هم دیدم میخواستم بعد کلاس برم صحبت کنم باهاش
کلاس شروع شد ، خیلی بی حوصله بودم هیچی هم از درس نمیفهمیدم ، بالاخره کلاس تمام شد رفتم بیرون از کلاس
ساناز : کجا میری الی ما داریم میریم ،
_منتظرم بمونین نیم ساعت دیگه میام
پریسا : کجا میری آخه ؟
دیگه صبر نکردم که گوش بدم ، رفتم سمت اون دختر
رو بهش گفتم : باید باهات حرف بزنم
: منتظرت بودم
تعجب کردم از کجا میدونست میرم پیشش ؟
رفتیم سمت گوشه حیاط و نشستیم روی یه نیمکت
: خب میشنوم چی میخوای بگی
_اول از همه اسمتو بهم بگو ، میخوام بفهمم کی هستی
: اسمم بهاره ،. بهار شادمان خب سوال بعدی
_چرا از وقتی اومدی اینجا زندگی من زیر و رو شده یه بلاهایی داره سرم میاد نمیدونم چطور بهت بگم
بهار : میدونم چی میگی و کاملا هم خبر دارم ولی باید بهت بگم که اشتباه میکنی از وقتی با من روبه رو شدی این اتفاقا نیوفتاده برات از قبل ترش بوده
اینم پارت بیست و چهارم 🥰❤️ لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡 ماجرا داره به جاهای خوبی میره 😁
#رمان #ترسناک #نویسنده
خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم صبح با صدای زنگ هشدار بیدار شدم حاضر شدم و صبحانه خوردم ، پریسا زنگ زد و گفت جلو دره
سریع رفتم بیرون و سوار شدم و حرکت کردیم نیم ساعت بعد جلوی در دانشگاه بودیم امروز یک کلاس داشتیم ، فقط به خاطر این که با اون دختر حرف بزنم اومدم وگرنه میخواستم استراحت کنم
رفتیم سمت کلاس و نشستیم اون دختره رو هم دیدم میخواستم بعد کلاس برم صحبت کنم باهاش
کلاس شروع شد ، خیلی بی حوصله بودم هیچی هم از درس نمیفهمیدم ، بالاخره کلاس تمام شد رفتم بیرون از کلاس
ساناز : کجا میری الی ما داریم میریم ،
_منتظرم بمونین نیم ساعت دیگه میام
پریسا : کجا میری آخه ؟
دیگه صبر نکردم که گوش بدم ، رفتم سمت اون دختر
رو بهش گفتم : باید باهات حرف بزنم
: منتظرت بودم
تعجب کردم از کجا میدونست میرم پیشش ؟
رفتیم سمت گوشه حیاط و نشستیم روی یه نیمکت
: خب میشنوم چی میخوای بگی
_اول از همه اسمتو بهم بگو ، میخوام بفهمم کی هستی
: اسمم بهاره ،. بهار شادمان خب سوال بعدی
_چرا از وقتی اومدی اینجا زندگی من زیر و رو شده یه بلاهایی داره سرم میاد نمیدونم چطور بهت بگم
بهار : میدونم چی میگی و کاملا هم خبر دارم ولی باید بهت بگم که اشتباه میکنی از وقتی با من روبه رو شدی این اتفاقا نیوفتاده برات از قبل ترش بوده
اینم پارت بیست و چهارم 🥰❤️ لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡 ماجرا داره به جاهای خوبی میره 😁
#رمان #ترسناک #نویسنده
۷.۷k
۰۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.