پارت۷
پارت۷
وقتیپدرخواندته
درخواستی
بینا رو بردن و توی یه جای متروکه گذاشتن و دور تا دور اونجا رو بادیگارد گذاشتن و بینا کم کم بهوش اومد که همچی براش ترسناک بود که پاک و زنش داخل شدن
پاک:بالاخره بیدار شدی
(اسم زن پارک سورلا هست)
سورلا:چه دختر خوشگلی الحق که اون نامجون خیلی سلیقه خوبی داره
بینا:شما دیگه کی هستین تروخدا بزارید برم
پاک:بایدعشقت نجاتت بده
سورلا:البتهاگه بیاد
و هردوشون خندیدن
که دوباره حال بینا بد شد
بینا:من حالم خوب نیست خواهش میکنم
سورلا:یعنی چی حالت خوب نیس
بینا:نمیدونم ولی خوب نیستم خواهش میکنم کاری باهام نداشته باشید
پاک:باید سالم باشه یه دکتر بیارید ببینیم چشه
و براش دکتر آوردن و دکتر تست ازشگرفت و فهمیدن بینا بارداره و بعد دکتر رفت
سورلا:اوه عالی شد که
پاک:اون برای نجات بچش هم که شده میاد
بینا داشت گریه میکرد
سورلا:اخی گریه نکن برا بچت خوب نیست
بینا:شما چرا انقدر از نامجون متنفرید(گریه)
پاک:اون دخترم و ازم گرفت
بینا:چی
سورلا:دختر ما فقط ۱۹ سالش بود که نامجون بهش تج*اوز کرد و اونو باردار کرد و بعدم معلوم نیست چه بلایی سرش اورد و چند وقت پیش خواهر نامجون کشته شد و اون فکر میکنه ما کشتیم خواهرش و
پاک:اون نباید با دختر یکی یدونه ما همچون کاری میکرد
بینا:سرنوشت دخترتون شبیه منه
پاک:چی
بینا:منم بهم تج*اوز شد و باردار شدم ولی نمیدونم بچم حتی از کی بوده و الان کجاست من حتی به ناخواسته از نامجون الان باردارم من باید برم دنبال پدرومادرم و بچم(گریه)
سورلا:ببینم از خودت که در نمیاری
بینا:اخه چرا باید از خودم در بیارم من اصن حتی بچه نامجون و نمیخوام من همش زجر میکشم تو زندگیم با اینکه عاشق نامجون شدم ولی نمیخوام بچشو
پاک:سورلا بیا کارت دارم
و پاک و همسرش رفتن بیرون
.......................
وقتیپدرخواندته
درخواستی
بینا رو بردن و توی یه جای متروکه گذاشتن و دور تا دور اونجا رو بادیگارد گذاشتن و بینا کم کم بهوش اومد که همچی براش ترسناک بود که پاک و زنش داخل شدن
پاک:بالاخره بیدار شدی
(اسم زن پارک سورلا هست)
سورلا:چه دختر خوشگلی الحق که اون نامجون خیلی سلیقه خوبی داره
بینا:شما دیگه کی هستین تروخدا بزارید برم
پاک:بایدعشقت نجاتت بده
سورلا:البتهاگه بیاد
و هردوشون خندیدن
که دوباره حال بینا بد شد
بینا:من حالم خوب نیست خواهش میکنم
سورلا:یعنی چی حالت خوب نیس
بینا:نمیدونم ولی خوب نیستم خواهش میکنم کاری باهام نداشته باشید
پاک:باید سالم باشه یه دکتر بیارید ببینیم چشه
و براش دکتر آوردن و دکتر تست ازشگرفت و فهمیدن بینا بارداره و بعد دکتر رفت
سورلا:اوه عالی شد که
پاک:اون برای نجات بچش هم که شده میاد
بینا داشت گریه میکرد
سورلا:اخی گریه نکن برا بچت خوب نیست
بینا:شما چرا انقدر از نامجون متنفرید(گریه)
پاک:اون دخترم و ازم گرفت
بینا:چی
سورلا:دختر ما فقط ۱۹ سالش بود که نامجون بهش تج*اوز کرد و اونو باردار کرد و بعدم معلوم نیست چه بلایی سرش اورد و چند وقت پیش خواهر نامجون کشته شد و اون فکر میکنه ما کشتیم خواهرش و
پاک:اون نباید با دختر یکی یدونه ما همچون کاری میکرد
بینا:سرنوشت دخترتون شبیه منه
پاک:چی
بینا:منم بهم تج*اوز شد و باردار شدم ولی نمیدونم بچم حتی از کی بوده و الان کجاست من حتی به ناخواسته از نامجون الان باردارم من باید برم دنبال پدرومادرم و بچم(گریه)
سورلا:ببینم از خودت که در نمیاری
بینا:اخه چرا باید از خودم در بیارم من اصن حتی بچه نامجون و نمیخوام من همش زجر میکشم تو زندگیم با اینکه عاشق نامجون شدم ولی نمیخوام بچشو
پاک:سورلا بیا کارت دارم
و پاک و همسرش رفتن بیرون
.......................
۶۱۷
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.