پارت۵
پارت۵
وقتی پدرخواندته
درخواستی
ویو بینا
وقتی سرم گیج رفت چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم و وقتی بیهوش بودم صحنه های عجیبی جلوم میومد مثل بار و لخت بودن و بارداری و خوده گذشته من چیزی نشد که همه چی و به یاد آوردم که یدفعه از خواب پریدم وقتی بیدار شدم همه جا روشن بود که دیدم بورام کنارم خوابیده
بینا: چیشده اخه اونا چی بود یعنی واقعا اونا تمام گذشته من بود
داشت با خودش حرف میزد که بورام زد زیر گریه
بینا:چیشده قشنگم
بورام:خاله من منم میخوام مثل چای وون و دیسان و جینا مامان داشته باشم اصن اگه مامان داشتم خیلی خوب میشد(گریه)
بینا:بورام(و بغلش کرد)
بینا:هیچ اشکالی نداره عزیزم ناراحت نباش
و بعد از اروم کردن بورام و انجام کاراش باهم رفتن پایین نامجون که روی مبل نشسته بود و قهوه میخورد گفت
نامجون:بینا قراره ازت تست بگیریم آماده شو
بینا:ولی اخه چرا
نامجون:برای نقشه اس چیزی نیس(الکی)
بینا:باش
و بعد از بینا تست گرفتن که نامجون فهمید درسته بینا مادر بورامه ولی نامجون باید چیکار میکرد این برای خودش هم غیرمنتظره بود
اونشب بینا خیلی ناراحت بود و وقتی همه خواب بودن حسابی مست کرده بود و غافل از اینکه نامجون هم از بس گمراه بود مست کرده بود بینا وقتی داشت برمیگشت به اتاقش دید نامجون داره به سمت میاد و هردوشون حسابی تحریک شده بودن و خلاصه که اره دیگه باهم دعا کردن(استغفرالله📿🤲🏻) و بعد خوابیدن
ویو بینا
...................
وقتی پدرخواندته
درخواستی
ویو بینا
وقتی سرم گیج رفت چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم و وقتی بیهوش بودم صحنه های عجیبی جلوم میومد مثل بار و لخت بودن و بارداری و خوده گذشته من چیزی نشد که همه چی و به یاد آوردم که یدفعه از خواب پریدم وقتی بیدار شدم همه جا روشن بود که دیدم بورام کنارم خوابیده
بینا: چیشده اخه اونا چی بود یعنی واقعا اونا تمام گذشته من بود
داشت با خودش حرف میزد که بورام زد زیر گریه
بینا:چیشده قشنگم
بورام:خاله من منم میخوام مثل چای وون و دیسان و جینا مامان داشته باشم اصن اگه مامان داشتم خیلی خوب میشد(گریه)
بینا:بورام(و بغلش کرد)
بینا:هیچ اشکالی نداره عزیزم ناراحت نباش
و بعد از اروم کردن بورام و انجام کاراش باهم رفتن پایین نامجون که روی مبل نشسته بود و قهوه میخورد گفت
نامجون:بینا قراره ازت تست بگیریم آماده شو
بینا:ولی اخه چرا
نامجون:برای نقشه اس چیزی نیس(الکی)
بینا:باش
و بعد از بینا تست گرفتن که نامجون فهمید درسته بینا مادر بورامه ولی نامجون باید چیکار میکرد این برای خودش هم غیرمنتظره بود
اونشب بینا خیلی ناراحت بود و وقتی همه خواب بودن حسابی مست کرده بود و غافل از اینکه نامجون هم از بس گمراه بود مست کرده بود بینا وقتی داشت برمیگشت به اتاقش دید نامجون داره به سمت میاد و هردوشون حسابی تحریک شده بودن و خلاصه که اره دیگه باهم دعا کردن(استغفرالله📿🤲🏻) و بعد خوابیدن
ویو بینا
...................
۵۹۱
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.