وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت ۲۵
منطور ....تهیون داشت گریه میکرد ازت جداش کرده بودن .....تا اینکه بالاخره این مسیر لعنتی تموم شده و رسیدین به عمارت .....تا پیاده شدی سریع رفتی و تهیون بغل کردی....
ا/ت: گریه نکن عزیزم...مامان اینجاس .....همه جی درست میشه
جیمین یه تک خنده ای کرد..
تهیون: مامان من میترسم
جیمین: نترس ...کسی که باید بترسه اینه
و نگاه تو کرد
ترسی که چن دقه پیش خوابیده بود دوباره به دلت افتاد....
جیمین: بیارینشون
چن نفر اومدن سمت تو کوک و با زور اوردنتون داخل عمارت ....جیهوپم تهیون و اورد ...
چن دقه این توی سالن موندیم ....همه ساکت بودن تا اینکه جیمین شروع کرد....
جیمین: جونگ کوک ....هه ....اعتماد زیاد بعد چیزیه ن؟
کوک عصبانی سعی میکرد دستشو از دست بادیگار ها در بیاره ....جیمین رفت نزدیکش....
جیمین: نههههه؟(باداد)
جیمین: چیه لال شدی
جیمین قدم های بلند نزدیک تو شد که داد کوک بالا رفت
کوک: دستت بهش نخوره(باداد)
جیمین سر جاش وایساد و یه نیش خنده صدا دار زد و برگشت سمت کوک ....و یه مشت محکم خوابند زیر چونش که کوک بخش زمین شد ....از دهنش خون اومد ...داد زدی خواستی دستت و در بیاری ولی نمیشد
ا/ت: کوکککک ....هق🥺 ..کوک ولم کن عوضیی
کوک از جاش بلند شد و خون بغل لبشو پاک کرد ...
کوک: چیههههه هاننننننن حرستتت میگرههه
جیمین: هههه....از چی
کوک: از اینکه نمیتونی داشته باشیشش
جیمین: خفه شو
کوک:ههه...
جیمین: کی بهت گفته بود بچه من و بزرگ کنی....هااا (باداد)
کوک: کاری و که تو باید انجام میدادی ارههههه(باداد)
جیمین یغه کوک و گرفت و پرتش کرد زمین و افتاد روش و هی بهش مشت میزد ...اشک تو چشات جمع شده بود ....فقط داد میزدی کوک .....یه دفعه کوک جیمین انداخت زیر...ایندفعه نوبت اون بود....تا تونست بهش مشت زد ...جیمین کوک و هل داد افتاد زمین پشت سر هم با پاهاش بع کوک ضربه میزد ....کوک که از درد جمع شده بود و کل صورتش خونی بود .....توهم فقط داد میزدی و گریه میکردی تا اینکه جیمین اومد سمتت ....لباساشو تکوند و با دستش خون کنار لبشو پاک کرد ...
جیمین: خب ..خب میرسیم به تو هرزه
ا/ت: ارههههه من هرزممم تروخدااااا بزار کوک و تهیون برننننن هر بلایی که میخواییی سر من بیارر...
کوک:ا/تتتتتتت خفه شوووو
تو بلند بلند گریه میکردیی
ا/ت: خواهش...میکنم
جیمین خواست بهت نزدیک تر بشه که متوقف شد....چن لحظه همه ساکت بودن و فقط صدای گریه های تهیون میومد که پای جیمین و گرفته بود ....
تهیون: عمو....با..مامانم کالی ...نداشته باشهه...اون من و دوست ...داره ..ادیتش نکن...
اینارو میگفت و بلند گریه میکرد قلب داشت از درد میمرد....جیمین نشست تا هم قد تهیون بشه .....تهیون با اون چشمای گریونش به جیمین نگاه میکرد .....جیمین دست کشید روی صورت تهیون و اشکاشو پاکرد....
جیمین:....
پارت ۲۵
منطور ....تهیون داشت گریه میکرد ازت جداش کرده بودن .....تا اینکه بالاخره این مسیر لعنتی تموم شده و رسیدین به عمارت .....تا پیاده شدی سریع رفتی و تهیون بغل کردی....
ا/ت: گریه نکن عزیزم...مامان اینجاس .....همه جی درست میشه
جیمین یه تک خنده ای کرد..
تهیون: مامان من میترسم
جیمین: نترس ...کسی که باید بترسه اینه
و نگاه تو کرد
ترسی که چن دقه پیش خوابیده بود دوباره به دلت افتاد....
جیمین: بیارینشون
چن نفر اومدن سمت تو کوک و با زور اوردنتون داخل عمارت ....جیهوپم تهیون و اورد ...
چن دقه این توی سالن موندیم ....همه ساکت بودن تا اینکه جیمین شروع کرد....
جیمین: جونگ کوک ....هه ....اعتماد زیاد بعد چیزیه ن؟
کوک عصبانی سعی میکرد دستشو از دست بادیگار ها در بیاره ....جیمین رفت نزدیکش....
جیمین: نههههه؟(باداد)
جیمین: چیه لال شدی
جیمین قدم های بلند نزدیک تو شد که داد کوک بالا رفت
کوک: دستت بهش نخوره(باداد)
جیمین سر جاش وایساد و یه نیش خنده صدا دار زد و برگشت سمت کوک ....و یه مشت محکم خوابند زیر چونش که کوک بخش زمین شد ....از دهنش خون اومد ...داد زدی خواستی دستت و در بیاری ولی نمیشد
ا/ت: کوکککک ....هق🥺 ..کوک ولم کن عوضیی
کوک از جاش بلند شد و خون بغل لبشو پاک کرد ...
کوک: چیههههه هاننننننن حرستتت میگرههه
جیمین: هههه....از چی
کوک: از اینکه نمیتونی داشته باشیشش
جیمین: خفه شو
کوک:ههه...
جیمین: کی بهت گفته بود بچه من و بزرگ کنی....هااا (باداد)
کوک: کاری و که تو باید انجام میدادی ارههههه(باداد)
جیمین یغه کوک و گرفت و پرتش کرد زمین و افتاد روش و هی بهش مشت میزد ...اشک تو چشات جمع شده بود ....فقط داد میزدی کوک .....یه دفعه کوک جیمین انداخت زیر...ایندفعه نوبت اون بود....تا تونست بهش مشت زد ...جیمین کوک و هل داد افتاد زمین پشت سر هم با پاهاش بع کوک ضربه میزد ....کوک که از درد جمع شده بود و کل صورتش خونی بود .....توهم فقط داد میزدی و گریه میکردی تا اینکه جیمین اومد سمتت ....لباساشو تکوند و با دستش خون کنار لبشو پاک کرد ...
جیمین: خب ..خب میرسیم به تو هرزه
ا/ت: ارههههه من هرزممم تروخدااااا بزار کوک و تهیون برننننن هر بلایی که میخواییی سر من بیارر...
کوک:ا/تتتتتتت خفه شوووو
تو بلند بلند گریه میکردیی
ا/ت: خواهش...میکنم
جیمین خواست بهت نزدیک تر بشه که متوقف شد....چن لحظه همه ساکت بودن و فقط صدای گریه های تهیون میومد که پای جیمین و گرفته بود ....
تهیون: عمو....با..مامانم کالی ...نداشته باشهه...اون من و دوست ...داره ..ادیتش نکن...
اینارو میگفت و بلند گریه میکرد قلب داشت از درد میمرد....جیمین نشست تا هم قد تهیون بشه .....تهیون با اون چشمای گریونش به جیمین نگاه میکرد .....جیمین دست کشید روی صورت تهیون و اشکاشو پاکرد....
جیمین:....
۱۶.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.